Lavender [Jaeyong] | complete

By Mah_fictions

14.8K 3.8K 1.7K

" من باید برای اینکه تو پیدام کنی، گمت میکردم... " 🖇 ؛ جایی که جهیون یک شب با امگا ی معطر به لاوندر ـش ایست... More

| what is omegaverse ?!
| Chapter 1
| chapter 2
| Chapter 3 & 4
| Chapter 5
| Chapter 6
| Chapter 7
| Chapter 8
| Chapter 9
| Chapter 10
| Chapter 11
| Chapter 12
| Chapter 13
| Chapter 14
| Chapter 15
| Chapter 16
| Chapter 17
| Chapter 18
| Chapter 19
| Chapter 20
| Chapter 21
| Chapter 22
| Chapter 23
| Chapter 24
| Chapter 25
| Chapter 26
| Chapter 27
| Chapter 28
| Chapter 29
| Chapter 30
| Chapter 31
| Chapter 32
| Chapter 33
| Chapter 34
| Chapter 35
| Chapter 36
| Chapter 38
| Chapter 39
| Chapter 40
| Chapter 41

| Chapter 37

269 71 9
By Mah_fictions

37 | غیر صمیمی

هفته ها گذشت و رابطه جهیون و تیونگ عمیق تر شده بود و با گذشت هر لحظه این عمق بیشتر میشد. از آنجایی که هردو مشغول کارهای خودشون بودن، با هم دیگه توافق کرده بودن تا آخر هفته ها به عنوان یه خونواده باهم وقت بگذرونن و به تفریح برن.


در کمترین زمان، خاطرات بسیار معناداری در ذهن خودشون و بلو به ثبت رسوندن.


جهیون هرگز اینقدر خوشحال نبود. به نظر میومد براش همه چیز ارزش از خواب بیدار شدن و گشتن به دنبال امگایش رو داشته. هر بار با دیدن تیونگ همانند پسر هیجده ساله هیجان زده میشد.


تولد بلو داشت نزدیک میشد و از طرفی سالگرد تاسیس هولدینگ هم نزدیک شده بود و همین باعث شده بود جهیون بیش از حد مشغول باشه.


و اما تیونگ نفهمید که چرا ناگهانی این اواخر از جهیون فاصله گرفته.


جهیون همیشه کنارش بود و دوس داشت تیونگ هم کنارش باشه، اما حس میکرد موضوع چیز دیگری است.


تیونگ این اواخر دچار احساسات عجیبی شده و متوجه تغییر یسری چیزایی شده بود ولی دلیلش رو نمی فهمید.


صبح زود، طبق عادت این چند وقت جهیون میرفت دنبال تیونگ و ابتدا تیونگ و بلو رو به مهدکودک میرسوند سپس خودش به شرکت میرفت.


جهیون کت و شلوار اداری و معمولی خودش رو پوشیده بود و جلوی اینه موهایش رو داشت درست میکرد که نگاهش به تقویم روی میز افتاد...


"بابا! بیا بریم دیگه"

بلو صداش زد.


جهیون نگاه از اینه و تقویم برداشت و با برداشتن کیفش و تلفن و سوییچ از اتاق بیرون رفت.


از پله ها پایین رفت و بلو رو پایین پله ها دید. لبخندی زد و دست کوچیک پسرکش رو توی دستاش گرفت و باهم از خونه بیرون رفتن و سوار ماشین شدن.


طولی نکشید که به اپارتمانی که تیونگ توش زندگی میکرد رسیدن. جهیون ماشین رو پارک و گوشیش رو برداشت و به تیونگ زنگ زد.


چند دقیقه طول کشید تا تیونگ جواب بده.


"سلام. آماده ای؟"


"متاسفه جه! خواب موندم... یکمی صبر کن تا حاضر بشم و بیام"


"عجله نکن... تو حاضر شو ما منتظرتیم"


"من واقعا متاسفم... تا من آماده بشم بیایین بالا"


"باشه"

و جهیون قطع کرد.


جهیون ماشین رو خاموش کرد و از ماشین پیاده شد و در عقب رو باز کرد و کمربند صندلی بلو رو باز کرد.


بلو با چشمای گرد بهش نگاه میکرد


"بریم داخل... تا پاپات حاضر بشه"


بلو سر تکون داد و به کمک پدرش پیاده شد. جهیون درهای ماشین رو قفل کرد و بلو رو بلند کرد و به سمت آپارتمان رفت.


از پله ها بالا رفت و زنگ در رو زد.


کمی بعد صدای قدم هایی رو شنیدن و در توسط هیوک باز شد.


"هیوکی سانچون"

بلو با ذوق گفت و به سمت هیوک خم شد تا بره بغلش.


دونگهیوک لبخند زد و بلو رو به آغوش گرفت و بعد بوسیدن گونه ش گفت:

"خوبی عشق من؟... صبحونه خوردی؟... سلام جهیون هیونگ!"


بلو سرشو به نشونه مثبت تکون داد.


جهیون در جواب هم گفت:

"سلام هیوک! خوبی؟"


"ممنون هیونگ. بیا داخل"

و هیوک کنار رفت تا جهیون داخل بشه و بعد با بستن در خودش هم به همراه بلو داخل شد.


بلو با تعجب به سگ هایی که بهش نگاه میکردن، نگاه میکرد.


هیوک هر دو رو به سمت میز صبحونه دعوت کرد و بلو رو، روی صندلی نشوند. جهیون هم نشست.


"تیونگ حالش خوبه؟ این اواخر یکمی عجیب شده... دیر بیدار میشه!"


"نگران نباش هیونگ... شاید شب قبل مشغول بوده باشه و دیر خوابیده باشه"


"همه چیز.. اوکیه دیگه؟"


دونگهیوک با تعجب بهش نگاه کرد.

"منظورت چیه، هیونگ؟"


جهیون گفت:

"منظورم اینه که چیز جدی ای که وجود نداره؟ نمیخوام نه تو نه تیونگ سختی بکشین. مسئولیتتون با منه... گرچه مارک هم مسئول توعه ولی تو برام مثل دونسنگ خودمی. برای همین نگرانتونم"


"نگران چیزی هستی هیونگ؟ منم درست نمیدونم.. چون زیاد هیونگ رو نمی بینم ولی تو به چیزی شک میکنی؟ میتونم کمک کنم!"


جهیون خواست حرف بزنه که با باز شدن در به عقب برگشتن و تیونگ رو دیدن که حاضر و اماده از اتاق بیرون اومده بود و چون عجله کرده بود موهاش هنوز خیس بود.


نگاه تیونگ به جهیون افتاد و لبخندی زد.


تیونگ به آرومی گفت:

"من حاضرم... بریم؟ ممکنه دیر به سرکار برسی"


جهیون سرشو تکون داد و تیونگ با بغل کردن بلویش و آهسته باهم حرف زدن از خونه بیرون رفتن و جهیون پشت سرشون. قبل رفتن تیونگ طبق عادت به هیوک تذکر داد که درها رو قفل کنه.


تیونگ روی صندلی مسافر نشسته بود و ساکت بود... در حالی که همیشه حرف میزد و از اتفاقات و چیزهای مختلف حرف میزد. اما الان سکوت کرده بود.


جهیون نگران بود و میخواست با تیونگ حرف بزنه.


همه چیز غیر عادی بود.


وقتی به مهد کودک رسیدن، تیونگ می خواست بره بیرون، ولی وقتی مچ دستش توسط دست جهیون گرفته شد برشگت و به جهیون نگاه کرد. وقتی دید که جهیون با جدیت نگاش میکنه کمی مضطرب شد.


جهیون گفت:

"همینجا بمون..باید حرف بزنیم"


تیونگ که از این لحن جهیون تعجب کرده بود به آرومی سر تکون داد.


جهیون بلو رو به داخل برد و به معلمای دیگه ش سپرد و تیونگ منتظر جهیون نشست تا اینکه جهیون برگشت.


"درباره چی میخوای حرف بزنی؟"

تیونگ پرسید.


جهیون آهی کشید و مستقیم به چشمای تیونگ نگاه کرد.

"به من بگو تیونگ، مشکلی هس؟"


"منظورت چیه؟


جهیون گفت:

"میتونی هرچیزی شد با من حرف بزنی و در میون بزاری... من همسرتم، جفتتم... معشوقتم... میتونی هر چیزی که آزارت میده رو بهم بگی تیونگ!"


تیونگ بهش لبخند زد.

"من خوبم.. نگران نباش هیونی.. اگه چیزی اذیتم کرد بهت میگم"


"قول؟"


تیونگ با لبخند پلکی زد و گفت:

"قول"


جهیون هنوز هم نگران بود اما تیونگ بهش اطمینان داده بود.


دستای تیونگ رو توی دستاش گرفت و کمی بالا اورد و جهیون سرش رو خم کرد و بوسه نسبتا طولانی ای رو، پشت دست تیونگ نشوند.


جهیون آروم گفت:

"تولد بلو نزدیکه"


"اوه درسته.. مهمونی میخواد؟"


"اوهوم.. ولی فک نکنم اینبار بشه"


ابروهای تیونگ بالا رفت.

"چرا؟"


"مشغول برنامه ریزی برای مهمونی سالگرد هولدینگم... اما اگه وقت داشته باشم بهت کمک میکنم توی کارها"


تیونگ گفت:

"نه اوکیه... همه چیزو به من بسپر"


"حداقل باید یه کمکی بکنم"


"منو بقیه میتونیم اینو حل کنیم.. نگران نباش عشقم.. اگه مشکلی پیش اومد بهت میگم. باشه؟"


جهیون قبل از اینکه آهی بکشه به چشمای تیونگ نگاه کرد و گفت:

"باشه.. بعدا میتونیم در رابطه باهاش حرف بزنیم"


تیونگ سر تکون داد و گفت:

"بهتره که برم... کلاسم داره شروع میشه"


تیونگ به جهیون نزدیک تر شد و لب های جهیون رو کوتاه اما عمیق بوسید. و بعد جدا شد و لبخند شیرینی زد.


جهیون گفت:

"دوست دارم"


تیونگ با خنده گفت:

"منم دوست دارم.. بعدا می بینمت"


سپس تیونگ پیاده شد و رفت.


**************************************************************************


خیلی معذرت میخوام برای آپ نکردن=(

مامانم لپ تاپمو گرفته بود و مشغول دیدن کیدراما بود و تا تموم شدنش بهم نمیداد... و امروز تازه تموم کرد و بهم تحویل داد لپ تاپمو و چون فایلها توی لپ تاپم بودن نتونستم آپ کنم.. سو معذرت=)


Continue Reading

You'll Also Like

21.4K 2.6K 9
پس از مرگ خانواده‌ی جئون، سرپرستی جونگ‌کوک یتیم رو عموش کیم تهیونگ قبول میکنه و توی پر قو بزرگش میکنه... اما چی میشه اگه جونگ کوک سعی در اغوا کردن ع...
5K 1.4K 18
🕊Fiction: #Destiny 🕊Genre : drama , smut , angst 🕊Couples : Kaisoo(main) , Hunho 🕊Writer : Mahsima 🕯° کیونگسو ده ساله که دیوانه وار عاشق صمیم...
982 299 8
ھر پارت یہ موضوع جدیدہ🤗 اگہ پیشنہادی داشتین در خدمتم🥰 ༺ ‌⃟❄ ‌⃟ Y开S
8.5K 746 74
درون تاریکی...! 🕷Miss Aylar🕸