Lavender [Jaeyong] | complete

Bởi Mah_fictions

14.8K 3.8K 1.7K

" من باید برای اینکه تو پیدام کنی، گمت میکردم... " 🖇 ؛ جایی که جهیون یک شب با امگا ی معطر به لاوندر ـش ایست... Xem Thêm

| what is omegaverse ?!
| Chapter 1
| chapter 2
| Chapter 3 & 4
| Chapter 5
| Chapter 6
| Chapter 7
| Chapter 8
| Chapter 9
| Chapter 10
| Chapter 11
| Chapter 12
| Chapter 13
| Chapter 14
| Chapter 15
| Chapter 16
| Chapter 17
| Chapter 18
| Chapter 19
| Chapter 20
| Chapter 21
| Chapter 22
| Chapter 23
| Chapter 24
| Chapter 25
| Chapter 26
| Chapter 27
| Chapter 29
| Chapter 30
| Chapter 31
| Chapter 32
| Chapter 33
| Chapter 34
| Chapter 35
| Chapter 36
| Chapter 37
| Chapter 38
| Chapter 39
| Chapter 40
| Chapter 41

| Chapter 28

305 84 52
Bởi Mah_fictions

28 | بهونه گیری


"هی عشقم، کجا-"

و قبل از اینکه مارک ادامه حرفش رو بزنه این انگشتای دونگهیوک بود که روی لب های مارک قرار گرفت. دونگهیوک ابروهایش را در هم پیچیده بود و ابروهای مارک از این واکنش هیوکش به بالا رفته بود. هیوک به اطراف نگاه کرد و دوباره به مارک نگاه کرد و انگشتاش(دستش) رو از روی دهن مارک برداشت.


هیوک رو به مارک زمزمه کرد:

"وقتی هیونگ دور و برته نمیتونی منو اینجوری صدا بزنی!"


مارک زمزمه کرد:

"اون صدای منو نمی شنوه..به نظر می رسه خسته باشه"


و بعد جعبه رو که داخلش دفترچه های اضافی بود رو داخل صندوق عقب ماشین قرار داد.

و بعد برگشت و دستاش رو توی سینه ش قفل کرد و به کناره در تکیه داد. پوزخندی به امگایش که عصبانی و دلخور شده بود، زد.

تکیه ش رو از ماشین گرفت و به سمت دونگهیوک رفت و بوسه ای به لاله گوش هیوک زد.

هیوک که انگار بهش برق 220 ولت وصل کردن، سریع فاصله گرفت ازش.


دونگهیوک سرزنش وارانه گفت:

"مارک!"


"چیه خب؟ نمی تونم دوست پسرمو ببوسم؟؟؟"


"نه..توی ملاعام نمیتونی."


مارک آهی کشید و گفت:

"برادرت نمی بینه"


دونگهیوک آهی کشید و به مارک نزدیک شد. مارک با دیدن نزدیک شدن هیوکش عقب رفت و در عقب رو باز و نشست روی صندلی. هیوک هم نزدیک شد و روی پاهای مارک نشست و مارک دستاش رو دور کمر هیوک حلقه کرد.


مارک، به خط فک دوگهیوک بوسه ای زد. هیوک، با دستاش صورت مارک رو قاب گرفته بود و انگشت شصت راستش رو نوازش وار روی گونه مارک می کشید.


مارک به آرومی گفت:

"میدونی که نمیتونیم رابطه مون رو از تیونگ هیونگ پنهون کنیم"


"میدونم... فقط میخوام توی یه زمان خوبی بهش بگم"


مارک که از این دوری خسته شده بود سرش رو جلو برد و اول به گوشه لب هیوک بوسه زد.

و بعد به گوشه دیگه لب هیوکش بوسه زد. هیوک که فهمید مارکش قصد اذیت کردنش رو داره لبخند زد.


مارک با صدای دیپش گفت:

"من فقط میخوام آزادانه دوست داشته باشم..تو اینو میدونی دیگه،هیوک!"


دونگهیوک که در اتش خواستنی که از مارک بهش القا شده بود، دست و پا میزد، گفت:

"منم میخوام مارکم..قول میدم هرچی زودتر همه چیز رو به هیونگ بگم. اما ما باید تا اون موقع پنهون نگهش داریم...تیونگ هیونگ مشکلات زیادی هنوز داره"


مارک دوباره بوسه ای به لبهای هیوک زد ولی اینبار بعدش زبونش رو، روی لبهای هیوک کشید و لبهای هیوک رو با بزاغ خودش خیس کرد.


"من از قبل به آینده مون فکر کردم"


هیوک با چشمای خمار و منتظر بهش چشم دوخت.

"نمیگی بهم دربارش؟"


"وقتی که فارغ التحصیل بشی، سفر دور دنیا رو شروع می کنیم و هم سفر می کنیم و کارمون رو انجام میدیم و در کل از زندگی مشترکمون لذت میبریم. هروقت هم آماده بودی مراسم عروسی مون رو هم برگزار می کنیم چون من میخوام با تو پیر بشم... با دو تا بچه"


هیوک لبخند زد.

"برای صرف کردن زندگی م و گذروندش با تو هیجان دارم"


و با گفتن این حرف، هیوک لبهایش رو، روی لبهای مارک قرار داد و همانند تشنه ای بود که به چشمه آب زلالی رسیده بود و هر چقدر که از آن اب میخورد بیشتر تشنه تر میشد.


هر دو با ولع مشغول چشیدن لبهای یکدیگر بودن. مارک با گاز ریزی که لب پایین هیوک گرفت باعث شد هیوک، لبهایش رو از هم فاصله بده و زبون مارک وارد اون حفره لذت بخش و داغ بشه و زبونش جای جای اون حفره رو بچشه. هیوک که تحت تاثیر این بوسه قرار گرفته بود، به کمرش قوسی داد و به ارومی پایین تنه اش رو به پایین تنه مارکش میمالید.


دستای هیوک به داخل موهای مارک و دستای مارک به زیر پیراهن هیوک راه پیدا کردن بودن و دستای مارک نوازش وارانه روی کمر،کتف،شکمی که به تازگی تحت تاثیر باشگاه و ورزش ها داشت عضله درمی اورد و نپیل هایی که مارک عاشقش بود، حرکت می کرد.


مارک به سختی از اون لبها فاصله گرفت و بوسه های خیسی به لاله گوش و خط فک و سپس گردن میزد. هیوک برای اینکه فضای بیشتری به مارک برای بوسیدن و مارک کردن گردنش بده، سرش رو به عقب برد و ناله های ریزی میکرد.


هر دو در دنیای خودشون بودن که با صدای دادهای کسانی از دنیای خودشون بیرون اومدن و به دنبال منبع صداها نگاهشون رو چرخوندن.


"تیونگ!"


"خدای من! تیونگ!"


هیوک با دیدن دوستاش که به سمت سبزه ها میدویدن و بعد دیدن تیونگی که روی سبزه ها افتاده بود، حس کرد سطل آب یخی رو از روی سرش ریختن... در کسری از ثانیه از روی مارک پایین رفت و به سمت جایی که هیونگش افتاده بود، دوید. مارک نیز پشت سر عشقش با بستن سریع رد، دوید چراکه او نیز با توجه به محدودیت هایی که تیونگ هیونگ گذاشته بود، باز هم دوسش داشت و می دونست تیونگ هیونگ خیلی دونگهیوک رو دوس داره.


جونگوو گفت:

"هیوک! قرص ها و امپولش رو همراهت داری؟"


هیوک که شرایط ویژه هیونگش رو می دونست قرص ها و امپول ها همیشه همراهش داشت، سریع به سمت ماشین مارک دوید و از داخل کیفش، سرنگ و شیشه ویال و پد الکلی رو برداشت و پیش بقیه برگشت.


جهیون با وحشت تیونگ بی هوش رو توی بغلش نگه داشته بود و بسیار نگران شده بود.

چون اینگونه شرایط تیونگ و بیهوش شدن برای هیوک عادی شده بود و همیشه کار تزریق داروی موردنیاز رو به وسیله امپول انجام میداد دیگه می دونست باید چیکار کنه...


پوشش پلاستیکی سرنگ رو پاره کرد و پوشش پلاستیکی سوزن سرنگ رو هم در آورد و اول سرنگ رو از هوا خالی کرد. بعد چندتا ضربه به شیشه ویال زد و سپس درش رو باز کرد(نوع های ماتفاوتی از شیشه ویال هستن، برخی ها کلا شیشه ای هستن و قسمت بالایی شکونده میشه، برخی ها با درپوش چوب پنبه ای هستن، برخی ها با درپوش پلاستیکی بسته میشن و برخی دیگه هم با درپوش الومینیومی حالت(فک کنم بود دیگه.تصور کنین خودتون) و این شیشه ویال با درپوش الومینیومی حالت تصور کنین.. و این نوع دارو همون سرکوبگر نیاز جنسی هستش که خب توی ژانر امگاورس وجود داره و باید ذکر کنم که با توجه به تخیلات، اگه این دارو که اصولا قرص هستش رو تیونگ مصرف نکنه دچار هیت امگا میشه و به اوج نیاز جنسی خودش میرسه و چون جفت نداره، ینی داره و جهیون هستش ولی خب رابطه ای نداره باهاش باید قرص رو مصرف کنه و اگر مصرف کردنش رو فراموش کنه، بیهوش میشه( این تخیله)و باید اون دارو رو به صورت امپول بهش تزریق کرد. به صورت زیرزبانی هم میشه ولی امپول و سرم بهتره(ممنونم از رینی عزیزم و از طرفی ری ری بخاطر راهنمایی هاشون)...)


سوزن سرم رو داخل شیشه ویال قرار داد بعد اهرم پلاستیکی سرم رو سمت خودش کشید و حدود یک سی سی رو کشید، چون مقدار مورد نیاز بود(مقداری که به ماهیچه دلتوئید که در بازو و نزدیک شونه قرار داره یکی میلی لیتر(یک سی سی) یا کمتره و اگه از اون بیشتر باشه رو به ماهیچه عضلانی تزریق میکنن). و بعد درپوش پلاستیکی رو سوزن رو دوباره گذاشت سرجاش. پوشش پد الکلی رو پاره کرد و پد رو درآورد و روی ناحیه ای روی بازوی چپ تیونگ که باید آمپول رو میزد، پد رو کشید و پوست اون ناحیه رو به الکل آغشته کرد. سپس دوباره پوشش پلاستیکی رو برداشت و با بعد پیدا کردن استخون بالای قسمت فوقانی، اندازه دو تا عرض انگشت پایین اومد و بعد از قرار دادن سوزن روی مرکز عضله سه گوش، امپول رو به عضله سه گوش تزری کرد.(این روش پزشکی برای یافتن عضله دلتوئید هستش که اصولا واکسن ها رو بهش تزریق میکنن)


در حالی که هیوک مشغول تزریق امپول بود، همه منتظر بهش چشم بودن و دو جفت چشم بسیار نگران هم بهش چشم دوخته بودن..یکی جهیون و دیگری شازده کوچولو


جهیون رو به بقیه که تیونگ رو میشناختن، گفت:

"چه اتفاقی افتاد؟"


ته ایل بهونه ای جور کرد:

"بخاطر خستگی هستش"


جهیون مشکوکانه گفت:

"خستگی این عوارض و تزریق دارو نداره"


بعد از اینکه کار هیوک تموم شد، کون اومد و چون میدونست ماجرا و اتفاقات رو تیونگ رو از بغل جهیون گرفت و به همراه جونگوو و تیونگ توی بغلش، به سمت ماشینش رفت تا تیونگ رو داخل ماشین بزاره و ببرنش خونه و هیوک رو به جهیون گفت:

"هیونگ! اون به استراحت نیاز داره..اولین بار نیست که اینجوری می بینیمش. نگران نباش. خوبه حالش"


"چرا شما اینجور مسائل رو جدی نمی گیرین؟ بردینش دکتر؟چرا نگران برادرت نیستی؟"


"اره هیونگ..بردیمش که بهش دارو تزریق کردم"


مارک که متوجه عصبانیت جهیون نیز شده بود، هیوک رو کنار کشید و گفت:

"جهیون اینطوری حرف نزن باهاش... قبل از هر چیزی تیونگ برادر و تنها خونواده هیوکه"


جهیون با لج بازی تمام، گفت:

"باشه ولی خودم میرسونم خونه"


و بعد بدون اینکه منتظر کسی باشه به سمت جایی که کون و جونگوو رفته بودن، رفت تا تیونگ رو تحویل بگیره..


هیوک قبل از اینکه به دنبال جهیون بره، رو به مارک گفت:

"مارک! میتونی بلو رو همراه وسایلش بزاری؟"


مارک که نگاهش به بلویی که دل همه رو برده و حالا نگاه نگرانش بین بزرگتراش در گردش بود، افتاد، گفت:

"باشه.. تو برو..منم با بلو میام"


و بعد هیوک سری تکون داد و رفت. مارک هم دست بلو رو گرفت و گفت:

"بیا بریم وسیله هات رو بگیریمو بریم خونه"


بلو با نگرانی گفت:

"سامچون! چه اتفاقی برای پاپا افتاده؟" (دوباره ممنونم از رینی جون..آقا من اینو دیگه توی اینستا هم دارم و هرچی بشه، از رینی میپرسم=)...)


"هیچی نشده شازده من... فقط یه کوچولو خسته شده"


جهیون بدون حرف، تیوگ رو از ماشین کون گرفته بود و توی ماشین خودش گذاشته بود.


کون خواست حرفی بزنه که هیوک گفت:

"هیونگ! من خودم هستم و از پسش برمیام.باشه؟"


کون اروم طوری که فقط خودشو هیوک بشنون، گفت:

"هیوک! فراموش کردی؟ جهیون یه الفاعه...میتونه تحت تاثیر هیت تیونگ قرار بگیره"


"نه فراموش نکردم...اما چرا سریع دارو رو تزریق کردم..برای همین بود دیگه"


"بهت اطمینان خاطر میدم که اون قبل وخیم شدن ماجرا بره و متوجه هیت نشه. همه چیز اوکی که شد بهت خبر میدم"


"باشه..حتما در جریان بزار"


و بعد هیوک به مارک و بلویی پیوست که تازه به جایی که ماشین جهیون و مارک کنار هم پارک شده بود، رسیده بودن.


جهیون تیونگ رو که با برداشتن صندلی بلوف خوابونده بود، قبل از پشت رول نشستن به مارک گفت:

"هیوک و بلو رو تو میاری؟"


مارک درجواب، سر تکون داد و گفت:

"اره.. تو حرکت کن و ما هم پشت سرت میاییم"


جهیون سر تکون و پشت رول نشست و همزمان با مارک حرکت کردن...


جهیون احساس عجیبی داشت. عطر و بو و رایحه تیونگ نسبت به گذشته خیلی قوی تر شده بود و باعث میشد احساس آشنایی بهش دست بده... مثل زمانی بود که درست به یاد نمیاورد از رابطه یک شبی که داشتن ولی رایحه لوندر به قدری قوی بود که هنوزم هم حس میکرد و به یاد داشت(نمیدونم درست گفتم یانه.. منظورم اون شب و رابطه شون رو بعنوان حتی یه خاطره هم به یاد نداشت ولی فقط بو یادش مونده و از روی بوی لوندری که به یاد مونده توی اتاق اون شب تونست به دنبال تیونگ بگرده و در نهایت هم پیداش کنه)


هیوک به بلویی که توی بغلش به خواب رفته بود، نگاه کرد.. یه چیزی رو می دونست و اون هم این بود که هم مارک و هم جهیون رو به خونه هاشون می فرستاد و تا رو به راه شدن حال تیونگ از اومدنشون جلوگیری می کرد. میترسید که دوره هیت به تازگی شروع شده باشه و به معنی این بود که حداقل تا سه روز باید تیونگ رو از جهیون و مارک دور نگه میداشت.


با رسیدن به اپارتمان تیونگ و هیوک، جهیون با گرفتن کلید خونه از هیوک و بغل کردن تیونگ به سمت آپارتمان رفت اما قبل از رفتن به مارکی که تازه از ماشین پیاده شده بود، گفت:

"بلو رو ببر خونه من..به پرستارش زنگ زدم تا بیاد و مراقبش باشه"


مارک آه ریزی کشید و بعد از برداشتن صندلی کودک بلو از ماشین جهیون و تنظیم کردن توی ماشین خودش، بلویی که توی بغل هیوک بود رو گرفت و توی صندلی ش نشوند و کمربندش رو زد.


مارک پشت رول نشست و ماشین رو، روشن کرد. شیشه رو پایین داد و گفت:

"چیزی نیاز نداری، عشقم؟"


هیوک لبخندی زد و کمی خم شد سمت مارک و گفت:

"نه اما میخوام چیزی بهت بدم"


ابروهای مارک بالا رفت و گفت:

"چی؟"


هیوک سرش جلوتر برد و لب های مارک رو بوسید. مارک اول جا خورد ولی با قرار دادن دستش پشت سر هیوک، مانع جدا شدنش شد و لب های هیوکش رو به بازی گرفت. هیچ کدوم دوست نداشتن از همدیگه جدا بشن ولی هیوک متوجه بلویی بود که باید زودتر به خونه میرفت تا استراحت کنه.


برای لحظه ای نفس گرفتن از هم جدا شدن که هیوک روی لب های مارک زمزمه کرد:

"باید بلو رو ببری"


مارک که چشماش رو بسته بود و نفس نفس میزد، چشماش رو باز و به چشمای هیوکش خیره شد.

"میدونی که دوست دارم"


هیوک بوسه کوتاهی در جواب نشوند و گفت:

"میدونم.. واسه همونه اینقدر دوست دارم و عاشقتم"


و سپس هیوک فاصله گرفت.


مارک گفت:

"من زود برمی گردم"


هیوک سر تکون داد و گفت:

"لازم نیست عجله کنی..مراقب خودت باش،عشقم"


"اوکی..بعدا می بینمت"


هیوک فاصله گرفت و مارک با تک بوقی دور شد و هیوک بعد از دور شدن مارک وارد آپارتمان شد.


با دیدن کنار جهیون که توی سالن نشیمن روی مبل نشسته بود، گفت:

"هیونگ! تو دیگه میتونی بری..برای کمک هات ممنونم.. حالا دیگه من باید سر ساعت فقط داروهاش رو بدم"


جهیون گلوش رو صاف کرد و سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه... با تقویت و شیرین شدن رایحه و قوی تر به مشام رسیدن بوی لوندر تنفس براش سخت تر میشد.


"بیماری خاصی داره؟ قبلا بهم در مورد هر گونه وضعیتش گفته نشده چیزی."


"فقط...کم خونی"


"من نمیتونم برم هیوک..حداقل تا زمانی که بدونم خوبه"


"باهات حتما تماس میگیرم اگه اتفاقی افتاد، هیونگ!"


"به من بگو.. تیونگ میخواد چیزی رو از من پنهون میکنه؟"

Đọc tiếp

Bạn Cũng Sẽ Thích

4.1K 647 8
به نام خدایی که چشماشو آفرید... 🍀 شاعر شعر منه بی حوصله .. تنگ نشد باز برایم دلت؟ حال و هوایت چطور است هااا..؟ رفتی و هر ثانیه ام هفت سال .. بعد تو...
61.2K 14.2K 32
«تو واحد بیست و شیش یه نویسنده دیوونه زندگی میکنه،میگن تمام قتل هایی که نوشته به فاصله یک ماه به واقعیت پیوسته. آخرین داستانش هم راجب قتلی که خودش م...
323K 119K 52
🏺✨ بکهیون یه هایبرد پاپیه که درست از وقتی که به بلوغ هایبردی رسید و فهمید وقتی زیادی هیجان‌زده میشه دم و گوشاش بی اجازه میان بیرون چشم‌هاش روی گربه...
123K 13.7K 49
تهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر می‌کرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر می‌کرد "...