Behind the mirror

Door Saaba9407

26.5K 4.5K 2.6K

Meer

MIRROR1
Mirror 2
خاورمیانه!شروع و سرآغاز
از توهم بیدارشیم؟
مهمانی ویژه
ددی عصبانی
مرور خاطرات عکس ها
حلقه دوستی و خانوادگی؟
نفرتوم ؟ جونگکوک؟کوکی؟
کوکی و تاتا
خورشید مصر طلوع می کند
شیر و عسل
ده ماه تابان و یک خورشید
بنیله مجازات می شود
باران در امتداد آفتاب
موش ها
آپ نیست
کمر هوسوک خورد می شود
عسل در شیر ادقام می شود
غریبه خطر ناک
خورشید در هند
Untitled Part 23
خورشید من
تولد
حتما خونده بشه
خواهر
سوت
خیانت
شروع جنگ
سرانجام ما

رودخونه آتش

617 116 46
Door Saaba9407

جوگکوک جیغی کشید و همونطور که بلند بلند می خندید دور اتاق می دویید و هرازچندگاهی هم نگاهی به پشت سرش مینداخت تا ببینه ددیش بهش رسیده یا نه 

هیچ ایده ای نداشت که گاز گرفتن بازوی ددیش منجر به همچین اتفاقی می شه البته که کوکی هم استنباط  خودشو داشت و مداوما با خودش مرور می کرد که تلافی بهم ریخته شدن موهاشو انجام داده 

در آخر درست وقتی که پاش به لبه تخت گیر کرد و تپقی خورد گیر دستای ددیش افتاد و تهیونگ طی یه ضربه فنی جفتشونو روی تخت انداخت  

روی بیبیش چنبره زده بود و به صورت هیجان زده و نفس نفس هاش نگاه می کرد 

_ که ددیتو گاز می گیری ها ؟

جونگکوک زبونی بیرون آورد و چشماشو درشت تر کرد 

 +می خواستی موهامو بهم نریزی ددی ! 

تهیونگ ابرویی بالا انداخت و سرش رو پایین برد 

با دو دستش دستای جونگکوک رو قفل کرد و با نزدیک کردن زانو هاش به هم پاهای پسر کوچیک تر رو هم قفل کرد 

_ خب حالا می خوای چی کار کنی خرگوش شیطون ؟ 

+ اذیت ؟ 

جونگکوک حق به جانب پرسید و درجوابش تهیونگ صورتش رو توی گودی گردنش برد 

بازدمش رو فوت مانند به سمت بیرون هدایت کرد  و اجازه دادنفسای گرمش باعث قلقلک اومدن گردن حساس بیبیش بشه 

جونگ کوک شروع به خندیدن کرد و تلاش کرد دستاشو آزاد کنه 

+وایییی....ن..نکن ددی..نکن ...نههههه 

جونگکوک بلند تر خندید و تهیونگ با دیدن خنده های خرگوشیش با خودش فکر کرد که چقدر دلتنگ این صداو این چهره شده بود 

گاز های ریز و کوچیکی از گردنش گرفت که باعث شد جونگکوک بیشتر بخنده و برای آزادی تلاش کنه  

+ ددی ....ببخشید ...مردم .... ولم کن ددی 

_ ولی من هنوز باهات کار دارم بیبی بد منو گاز می گیری؟؟؟

+ ببخشید ...وایییی ..لطفا ....ددیییییییی 

جونگکوک جیغی کشید و با تلاش زیاد یکی از دستاشو آزاد کرد  

تهیونگ از روش بلند شد و کنارش روی تخت دراز کشید 

هردو نفس نفس می زدن و باقی مونده خنده هاشون لبخند شیرینی بود که دندونای خرگوشی جونگکوک و دندونای دوست داشتنی تهیونگ رو به نمایش می ذاشت 

+ اینجا قبلا اتاق من بود ددی ! 

_ هنوزم هست بیبی 

+ دیگه دوسش ندارم اما 

_ چی؟

تهیونگ به سمتش چرخید و به نیم رخ پسرکش خیره شد 

+ دوسش ندارم , رنگاشو دوست ندارم 

_ اما تو عاشق آبی بودی بیبی! 

جونگکوک روشو از سقف گرفت و به سمت تهیونگ چرخید 

+ می خوام رنگش کنم کمکم می کنی ددی ؟

_ البته که کمکت می کنم توتفرنگی من 

تهیونگ بوسه سبکی روی گونه کوک گذاشت و به چشماش نگاه کرد 

_ دوست داری چه رنگی باشه ؟ 

 +رنگای ددی !

تهیونگ از جاش نیم خیز شد 

_ متوجه نمی شم بیبی !

+ می خوام هر رنگی که تو رو برام طلقی می کنه رو پیدا کنم  و یه بخشی از دیوارو اون رنگی کنم 

_ این ...عاممممم..یکمی عجیبه ... باشه

جونگکوکخنده ذوق زده ای کرد و از جاش بلند شد 

+ از کی شروع کنیم ؟ 

تهیونگ نیم نگاهی به آینه قدی گوشه دیوار انداخت با دیدن سایه تاریکی که به سرعت غیب شد اخماشو توی هم کشید 

_ به زودی بیبی ولی ددی فعلا باید به کاری برسه قول می دی بیبی خوبی باشی تا ددی بیاد ؟ 

جونگکوک جلوی تهیونگی که حالا ایستاده بود ایستاد 

روی پنجه پاش بلند شد و بوسه ای کنار لب تهیونگ گذاشت 

+ من پسر خوبیم ددی ! 

تهیونگ با شصتش لب پایینی کوکی رو لمس کرد و خم شد 

بعد از بوسیدن اون دوتا آلبالوی خوش طعم روی لبای لرزون بیبیش لب زد 

_ تو همیشه پسر خوب ددی ته ته ای 

جونگکوک خنده خرگوشی کرد که با بوسیده شدن دندونای خرگوشیش توسط ددیش بهت زده لبخندش رو خورد 

_ هی حق نداری از صورتت پاکشون کنی من دوسشون دارم بچه !

با لبخند سرخ شده جونگکوک خنده بلندی کرد و موهاشو نوازش کرد 

_ یکم استراحت کن زودی بر می گردم باشه ؟ 

+ باشه 

از پسرکش جدا شد و به محض بستن در اتاقش به سمت اتاق خودش هجوم برد و پارچه سفید رنگی رو از یکی از کمد هاش بیرون کشید 

دوباره به اتاق برگشت و جلوی چشمای متعجب کوکی به سمت آینه پا تند کرد 

پارچه سفید رو سرتاسر آینه کشید و به سمت کوکی برگشت 

_ تحت هیچ شرایطی جونگکوک ببین دارم می گم تحت هیچ شرایطی اصلا اجازه نداری دست به این آینه و پارچه روش بزنی باشه ؟ کاملا ازش دور می مونی بیبی تا برگردم 

+ همه چی مرتبه ددی؟ 

دستی به موهای تیره رنگ پسرک کشید و نگاه پر مهری رو به چشماش داد 

_ فقط بهم گوش بده و کاری نکن 

کوک سری تکون داد و دوباره زیر پتوش خزید تا بخوابه 

+ زود بیا ددی !

_ تا تو بیدار بشی برمی گردم فرشته من 

دوباره از اتاق خارج شد و به سمت اتاق خودش پا تند کرد 

روبروی آینه قدی اتاق خودش ایستاد و به انعکاس خودش نگاه کرد 

شصتش رو توی دهنش برد و با دندون نیشش زخم کوچیکی روش ایجاد کرد 

انگشت خونیش رو روی صحفه سیقلی آینه کشید و به انعکاس خودش که مثل موج های دریا مواج شده بود خیره شد 

_ بیا بیرون 

مردی شنل پوش با صورتی ناخوانا از سوی دیگه آینه به سمتش اومد 

* چی شده تهیونگ؟

_ باید ببینمت بقیه رو جمع کن 

مرد شنل پوش با کمی تردید پرسید 

* شامل بنیله و یون هم می شه ؟

_ نه نمی خوام اون و آدمای مربوط به اون دخالتی داشته باشن فقط خودت و نامجون و جکسون کافیه 

شنل پوش سری تکون داد و کف دستش رو روی آینه گذاشت 

* کنار رودخونه آتش می بینمت 

از نظر ناپدید شد و باز هم انعکاس تهیونگ جایگزین شد 

به سمت آینه قدمی برداشت و از تصاویر مواج رد شد 

آسمون به کبودی کشیده می شد و هراز چند گاهی باد نسبتا عمیق و گرمی باعث می شد موهاش تکون بخورن 

نگاهی به رودخونه سمت راستش که سراسر پر بود از آب زلال قرمز رنگ خیره شد 

تصاویر جالب و ناواضهی توی دیدش پدیدار می شدن امااون به خوبی از حقه های این سرزمین با خبر بود 

پوزخندی زد و به سمت رود خونه خم  شد انگار با نزدیک شدنش به آب رودخونه هم بیشتر برای تحریک کردنش ترقیب می شد 

_ تلاش خوبی بود اما روی من جواب نمی ده ! 

* مراقب باش لرد 

اخمی کرد و از جاش بلند شد 

به سمت صاحب صدا برگشت و با دیدن دو پسر اخمش به آرامش تهدید واری تبدیل شد 

پسر دیگه دستاشو بالا برد و به نشونه تسلیم تکون داد 

* هی آروم باش  پرستو از لونه عقاب پریده 

با جمله پسر لبخندی زد و به سمتشون پا تند کرد 

_ نامجونااا جین هیونگ 

نامجون با آرامش و صمیمیت تعطیم کوچیکی کرد و جین هم بعد از تعظیم بلند بالایی نغ نغ هاشو شروع کرد 

جین_ مرتیکه از پشت آینه یه جوری باهام حرف می زنه انگار همینجوری دوروزه شده لرد همه طبقه های جهنم بعد که میام ببینمش بهم می گه هیونگ دوقطبی چیزی هستی بچه ؟

تهیونگ خنده کوچیکی کرد 

_ به زودی لرد همه طبقه ها می شم نگران نباش , جکسون کجاست ؟ 

جین چرخی به چشماش داد و هوفی کشید 

جین _ مرتیکه شکر پرست کالری دوست 

بشکنی زد و لحضه بعد جکسون در حالی که یه شلوارک راه راه و تاپی ست با اون به تن داشت همونطور که در حال گاز زدن به یه کیت کت بزرگ توی دستش بود ظاهر شد 

پسر اونقدر درگیر چشیدن طعم شکلاتش بود که متوجه اطرافش نشده بود 

با صدای سرفه جین چشماشو باز کرد و به ضرب از جاش بلند شد 

روشو سمت جین برگردوند و غرید 

جکسون _ صد دفعه گفتم وقتی دارم با نازنینای دلم خلوت می کنم مزاحمم نشین چرا این قدر بی رحمین آخه ؟ 

جین خواست دادی بکشه و شکلات رو از دستای جکسون بقاپه که با اسیر شدن کمرش بین دستای نامجون ساکت سر جاش برگشت 

_ بعدا هم می تونی به عشق بازی شکلاتیت برسی الان بهت نیاز دارم جکسون 

پسر گاز بزرگی به کیت کت زد 

جکسون_ بستگی داره چی بهم بدی در اضاش 

تهیونگ چرخی به چشماش داد 

_ جون به جونتون کنن شما جادوگرا موقعیت طلبین 

جکسون باملچ مولوچ جواب داد 

جکسون _ ما فقط یکمی نگران آینده خودمونیم مگه بده ؟ 

_ به هر حال می خوام برام فورنئوسو پیدا کنی 

شکلات توی گلوی جکسون پرید و شروع کرد به سرفه های ممتد 

جین وسط پرید 

جین _ تو دیوونه شدی ؟ اون یه شیطان دیوونس حتی نمی شه نزدیک منطقش شد 

_ من به هم پیمان نیاز دارم وگرنه می بازم جین 

جین _ باشه دلیل نمی شه بری سراغش اون خیلی خطرناکه تهیونگ 

_ اون بیست و نه تا لشگر داره که آماده به خدمتن باید قبل از این که زپار بهش برسه باهاش پیمان ببندم 

نامجون_ از این که زپار دست به مهره شده خبری نداریم تهیونگ 

_ امروز جاسوسش توی اتاق جونگکوک بود 

جکسون که حالا با چنتا نفس عمیق به شرایط خوبی رسیده بود به حرف اومد 

جکسون_ می تونم برات پیداش کنم اما تضمین نمی کنم زنده برگردی 

_ تو فقط یه ملاقات برام ترتیب بده و بقیشو بسپر به خودم 

جکسون _ لعنت بهت تهیونگ نمی تونم اون می کشدتت 

_ نگران نباش  فقط انجامش بده 

نگاهشو به نامجون داد 

_ و تو نامجون می خوام که با عفریت ملاقات کنی اون بشدت کار آمده  می تونه کاری کنه که ارتش زپار خودشون به جون همدیگه بیفتن  , اینجا امن نیست زود تر برید 

هرسه سری تکون دادن و سریعا از جلوی چشمش ناپدید شدن 

به رودخونه خیره شد 

_ زپار یک فرشته سقوط کرده و آنوبیس یه ادم که الهه خونده می شد , دنبال چی می گردی لرد من ؟ من فقط یه انسان معمولی بودم  

رودخونه تصاویر خودشو در حالی که زره طلایی رنگی به تن داشت و یکه تاز لشگر خودش بود به تصویر کشید 

مردی که سرتا سر بدنش خونین بود و بی درنگ هرکسی که سر راهش قرار می گرفت رو می کشت 

تصاویر ادامه پیداکرد 

زره پوش اونقدر جنگید که کوهی از اجساد ساخت  و در نهایت با بدنی خونین به مردم خودش برگشت 

آدم هایی که با دیدنش جیغ و فریاد می کشیدن تا فرار کنن و حالا مردم خودش که با شور و شوق براش فریاد می کشیدن 

جلوی قدم های خسته اسبش گل برگ های تازه چیده شده می ریختن و با صدایی بلندی اسمش رو صدا می زدن 

بهش ادای احترام می کردن و طلاهاشون رو جلوی مسیر اسبش می ریختن 

پوفی کشید و به سمت دیگه ای برگشت 

_ تو با ما بازی می کنی لرد من همونطور که خودت خالق همه چیزی با مخلوقاتت بازی می کنی 

دستش رو روی قلبش گذاشت 

_ و من برای معامله ای که کردم  وفادار می مونم 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

سلام به همگی 

ببخشید با بت این تاخیر زیاد و ممنون که صبور بودید لاولی ها 

می خواستم بگم ممکنه یکم تو آپ این فیک تاخیر داشته باشیم چون اون یکی بوک داره به جاهای حساسش می رسه و نمی شه یهو ولش کرد برای همین ممنون می شم باز هم با صبوری زیباتون کمکم کنید 

من یکم هم به کمبود ایده خوردم برای این فیک یه جورایی مغزم داره قفل می کنه و خوب باید بگم که اگر ایده یا نظری داشتین ممنو می شم باهام در میونش بذارین لطفا 

لطفا اون یکی بوک هم حمایت کنید 

دوستون دارم 

منتظر نظرات قشنگتون هستم

Ga verder met lezen

Dit interesseert je vast

104K 14.8K 21
«کامل شده» «فیکشن ترجمه ای» «همه فکر می‌کردند جونگکوک به دلیل داشتن سیکس پک و دیک بزرگ یک تاپه» و در آخر مشخص شد اون کسیه که به فاک میره ؛) VKOOK A...
4.7K 1.2K 9
[completed] -میدونی اونقدرا هم کارم بد نیست. -معلومه که نیست. تو دست پرورده ی منی. تهیونگ لبخندی زد و از بالا نگاهش رو خمار تر کرد. سعی میکرد از حیل...
10.6K 677 28
″من اینقدر دوست دارم که اگه بغض کنی اولین قطره‌یِ اشک از چشمای من میریزه.دوست دارم؛ مثل آهنگی که هردومون حفظیم، مثل هوای ابری و بارونی، مثل قدم زدن ر...
135K 24.7K 54
+عشق یعنی وقتی یه نفر قلبت و میشکنه و حیرت انگیزه که با قطعه قطعه‌ی قلب شکستت دوستش داری ! جیمین خوناشامی که به عنوان پرستار به عمارت قدرتمند ترین رو...