Behind the mirror

By Saaba9407

26.5K 4.5K 2.6K

More

MIRROR1
Mirror 2
خاورمیانه!شروع و سرآغاز
از توهم بیدارشیم؟
ددی عصبانی
مرور خاطرات عکس ها
حلقه دوستی و خانوادگی؟
نفرتوم ؟ جونگکوک؟کوکی؟
کوکی و تاتا
خورشید مصر طلوع می کند
شیر و عسل
ده ماه تابان و یک خورشید
بنیله مجازات می شود
باران در امتداد آفتاب
موش ها
آپ نیست
کمر هوسوک خورد می شود
عسل در شیر ادقام می شود
رودخونه آتش
غریبه خطر ناک
خورشید در هند
Untitled Part 23
خورشید من
تولد
حتما خونده بشه
خواهر
سوت
خیانت
شروع جنگ
سرانجام ما

مهمانی ویژه

997 223 157
By Saaba9407

جونگکوک نگاهی به صحفه گوشیش انداخت و متعجب و کنجکاو به شماره ناشناس خیره شد 

کمی با خودش فکر کرد و متوجه شد منتظر تماس شخص خاصی نبوده اما خوب پس ای ناشناس کی می تونست باشه؟

گوشی رو کنار گوشش گذاشت و سعی کرد خیلی جدی جواب بده 

+بله؟

_ اقای جئون؟

+ خودم هستم بفرمایید ؟

جونگکوک با خودش مرور کرد که چقدر صدای این غریبه براش آشنائه اما واقعا چیز به خاطرش نمی اومد 

_ باورم نمی شه صدامو تشخیص ندادی پتال

کوک لبرویی بالا انداخت با تعجب گفت 

+ ببخشید؟

مرد پشت خط پوف کلافه ای کشید و ادامه داد 

_ تهیونگم دوست اون دوتا احمق , یادت اومد جناب خرابکار ؟

جونگکوک خنده دستپاچه ای کرد 

+ اوه تهیونگ شی شماره منو از کجا آوردید؟

حقیقتا تهیونگ برای یک لحضه لال شد چون جوابی نداشت چی می خواست بگه؟ بگه من شمارتو از اطلاعات پرونده دانشگاهت کش رفتم؟ اونوقت کوک نمی پرسید چرا و اصلا چطور رفتی سراغ پرونده من؟

_ عاممم خوب راستش من شمارتو از جیمین گرفتم , می خواستم خودم شخصا باهات صحبت کنم 

+در چه مورد تهیونگ شی؟ 

تهیونگ با خودش فکر کرد چقدر از این که پسر کوچیک تر اونو تهیونگ شی خطاب می کنه بدش میاد در عوض شاید اون کلمه ای مثل ددی رو بیشتر ترجیح می داد 

_ من یه مهمونی کوچیک گرفتم برای جیمین و یونگی می خواستم به رسم ادب خودم شخصا دعوتت کنم تا حتما حضور داشته باشی 

+ م..من ..عامممممم....جدا نمی دونم چی بگم ...ممنونم؟

_ عاو بیخیال پتال فقط بگو میای تا من یه هیجان برای سورپرایز کردن اون کیک برنجی داشته باشم درضمن ممنونم جواب نیست احساس می کنم داری دست بسرم می کنی 

جونگکوک حول شده شروع به ماست مالی کردن کرد 

+اوه نه به هیچ وجه لطفا ناراحت نشو 

_ پس اگه می خوای بخشمت فردا شب راس ساعت شیش اینجا باش دقیقا قبل از غروب خورشید 

+بسیار خوب تهیونگ شی فردا می بینمتون 

_ عالیه آدرسو برات می فرستم و راستی 

+بله؟

_ لطفا از این که من بهت زنگ زدم و باهات حرف زدم به هیچ کس نگو من بسختی دارم یه برنامه خوب می چینم تا بتونم دوستای قدیمیمو سورپرایز کنم پس لطفا چیزی بهشون نگو و گند نزن بهش باشه؟

+اوه حتما , خیالتون راحت 

مکالمه با تایید کوک خاطمه یافت و افکارعجیبش به ذهنش هجوم آوردن 

" چرا صداش اینقدر عمیقه؟" 

" چرا ازش اینقدر حی ترس می گیرم؟"

" چرا اینقدر احساسات عجیبی اطرافش دارم؟ احساس می کنم یه معمای بزرگ و حل نشده قدیمیه "

" حضور من تو جشنش اصلا چرا باید موجب سورپرایز دوستاش بشه؟"

"به چه دلیل کوفتی از کلمه پتال استفاده کرد؟ نمی دونه من رو کلمات بیبی و پتال فتیش دارم؟"

" اوه چقد من خنگم البته که نمی دونه , هیچ کس نمی دونه "

تلاش کرد افکار اضافشو کنار بزاره و یک دست لباس خوب برای فردا انتخواب کنه 

این در حالی بود که تهیونگ بعد از خاطمه دادن به تماسش با پوزخند گوشیش رو وسط سرامیک های مشکی طلایی عمارتش کوبونده بود و فریاد می کشید تا عصبانیتش کم تر بشه 

_ یادش نمیاد اون لعنتی یادش نمیادددددددددد 

داد دیگه ای کشید و گلدون رو خورد کرد 

_ فقط صبر کن بیبی بوی فقط صبر کن و ببین چطور تک تک خاطرات قشنگمونو یادت میارم و بابت فراموش کردن هرکدوم از لحضه هاش تنبیهت می کنم 

به قاب عکس های بزرگ و کوچیکی که سرتا سر دیوار های اتاق رو پر کرده بودن و همشون فقط و فقط باعث فریاد اسم یک نفر توی ذهن آشفته تهیونگ می شدن خیره شد 

به سمت جلو قدم برداشت و دستش رو روی شیشه سرد یکی از قاب ها گذاشت و به تصویر پسرک خرگوشیش که با یه هودی بدون هیچ پوششی برای پاهای ظریف و سفیدش روی تخت بزرگ سفید طلایی نشسته بود و روبه دوربین لبخند می زد خیره شد 

به آرومی با صدایی که رو به تحلیل بود و غم توش مشهود لب زد 

_ چطور دلت اومد ددی رو فراموش کنی بیبی من؟ فقط با یه توهم؟

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

_ خبرای جدید دارم و البته کمی برگ ریزون !

سوی چرخی به چشماش داد 

_ اصلا حوصله ندارم باهام بازی کنی هوسوک 

یون کمی اون طرف تر مشغول نوشیدن و خالی کردن پاکت شیرتوتفرنگیش بود 

هوسوک_ با جین حرف زدم , روانشناس کوک !

سوی سری تکون داد 

سوی _ خوب؟ 

هوسوک_ شرایط کوک خطری شده , دیگه حتی به انعکاس خودشم تو آب نمی تونه نگاه کنه از طرفیم کابوساش دارن بدتر می شن  به جین گفته دفعه آخری که داشته کابوس می دیده اون تاریکی تقریبا گرفته بودتش اما از نا کجا اباد با یه نور کوچیک کشیده شده بیرون و نجات پیدا کرده  تو مطمئنی که تهیونگ از توهم بیدار نشده؟

یون_ اگر بیدار می شد حتما متوجه می شدیم چطور ممکنه اون تهیونگ شیطانی و بی صبر از توهم بیدار بشه و بعد قیامت به پا نکنه تا به اصطلاح بیبیشو برنگردونه؟ مظمئنن هنوز خودشم توی توهم خوابه 

هوسوک_ از وقتی کنار کوک بودم به مرور کابوساش بیشتر شدن هر بار اینطور توضیح می ده که یه صدایی صداش می کنه و اونو به داخل تاریکی دعوت می کنه و مداوما بهش می گه که مال اونه کوک می گفت تاریکی دنبالش می کنه و صاحب صدا رو هرگز ندیده اما همیشه اون صدا و تاریکی دنبالش می کنن و کوک فقط چند ثانیه فرصت داره تا خودشو از توی اون راهرو به در آخر برسونه و بازش کنه تا بیدار بشه  هر بار که اشتباها در های قفل رو باز می کرده باعث می شده  تاریکی بیشتر بشه به گفته خودش

یون_ این یعنی تهیونگ حتی وقتی هم که توی خواب توهمه داره به دنبالش می گرده و هر بار که تاریکی تحت فرمان تهیونگ جونگکوک رو پیدا می کرده و به چنگ مینداخته  باعث می شده تهیونگ قوی تر و مصمم تر برای بیداری و بردن کوک بشه 

سوی_ این خوب نیست این اصلا خوب نیست پسرا 

هوسوک_ جونگکوک از انعکاس خودش فراریه جین بهم گفت دلیل این که کوک هرگز به آینه نگاه نمی کنه اینه که هر بار احساس می کنه تسخیر می شه انگار همون موجود توی خواب هاش دنبالش می کنه به جین گفته که تصویرش توی اینه شفیدی چشم هاشو به آرومی از دست می ده و بعدش مایه سیاه رنگی از چشما و دهنش بیرون می ریزه  اوایل خیلی آروم و قطره قطره بود ولی هر بار که کوک توی انعکاس خودش غرق می شده دفعه بعد شدت این حمله بیشتر می شده 

سوی _ هربار که به دست تاریکی گیر میوفتاده در واقع قدرتی به تهیونگ می داده تا بیدار بشه  

یون_ پس دیگه چیزی تا بیدار شدن انوبیس بزرگ نمونده و قراره حسابی توبیخ بشی بنیله!

سوی سریعا به یون که بیخیالانه روی کاناپه  دراز کشیده بود توپید 

سوی_  منو با اون اسم اینجا صدا نکن 

یون_ دیگه فرقی نمی کنه پرنسس چون به زودی بادر خونده عزیزت خون تک تکمونو بدون شنیدن هیچ توضیحی میریزه 

هوسوک_ قسمت عجیب ماجرا اینجاست که جیمین و یونگی هنور کاملا توی توهم غرقن 

یون_ درسته انتظار داشتیم نفر اول اونا بیدار شن اما از شانس مزخرفمون تو بیدار شدی هوسوکی 

هوسوک دمپایی پای راستش رو با یه پرتاب سه امتیازی محکم به سر یون که برای چرت بعد از ظهریش آماده می شد کوبید 

هوسوک_ از خداتم باشه مرتیکه 

سوی_ لطفا جفتتون خفه شین طی روز های آتی حسابی مراقب باشین سوتی ندین مخصوصا فردا که تهیونگ برای جیمین مهمونی گرفته 

هوسوک_ جدا فک می کنه جیمین دوست چندین و چند سالشه؟ اوه البته اگه بیدار بشه و بفهمه همچین کاری برای ندیمه قدیمی کوکی کرده خودشو حلق آویز می کنه 

سوی _ فعلا مجبوریم مثل نمایشنامه توهمی که ساختم پیش بریم به هیچ وجه سوتی ندین بخوصوص تو هوسوک 

هوسوک_ درواقع این خوده تویی که سوتی دادنو شروع کردی پرنسس , این من نبودم که تو دیدار اول با کوکی مثل ساحره ها از این جمله های نمادین گفت و بعدش اونجوری عجیب غریب باز ی در آورد 

یون همونطور که ساعدش رو روی چشماش میذاشت به هوسوک تشر زد 

یون_ مراقب حرفات باش شاهزاده نامشروع سلطنتی همه این بدبختیا زیر سر برادرخونده خودته اولندش . دومندش خودتم می دونی طولانی مدت کنترل کردن یه توهم اونم برخلاف خواست بقیه و خوابوندن بقیه چقدر سخته پس به سوی حق بده گاهی از کنترل خودش خارج بشه مخصوصا که بخشی از وجودش با تهیونگ یکیه چطور انتظار داری اینقدر طولنی مدت برعلیه نیمه دیگه خودش باشه؟

هسوک_ یک بار دیگه منو شاهزاده نامشروع سلطنتی صدا کن تا بهت یادآوری کنم واقعا چقدر می تونم مثل برادرم خطرناک باشم دورگه عوضی 

یون_ زیادی جوش نزن همگی به خوبی می دونیم که ماها همگی باعث یه صلح بزرگ شدیم البته بجز تو 

با داد سوی حرف هایی که هوسوک برای زدن آماده کرده بود توی دهنش ماسید 

سوی_ خفه خون بگیرین هیچ می فهمین دارین راجب چه چیزی کجا حرف می زنین؟ باورم نمی شه به شما دوتا اعتماد کردم آخه چطور روتون حساب کنم وقتی سر یه موضوع کوچیک مثل بچه ها شروع می کنید به بحث کردن و خورد کردن همدیگه ؟

یون با صدای آرومی لب زد 

یون_ متاسفم منظور بدی نداشتم 

سوی هم با لحن عصبی و تندی گفت 

سوی_ اوه البته که نداشتی !

هوسوک_منم متاسفم درک می کنم یکم شرایط سخت شده باید بیشتر حواسمونو جمع کنیم 

سوی_ خوبه, حالا هردوتون بیایید اینجا 

هر دو پسر با سر های پایین افتاده به سمت دخترک قدم برداشتن وقتی هردو بهش رسیدن بی حرف به نوک کفش هاشون خیره شدن 

سوی دستی به گونه یون و چتری های هوسوک کشید 

سوی_ آخه من توی این وضعیت سخت غیر از شما دوتا کیو دارم؟ درک کنین که وقتی میبینم باهم بحث می کنین بترسم و اینجوری داد بکشم 

هر دو پسر رو به آغوش کشید و متقابلا اون ها هم دست هاشون رو دور دخترک پیچیدن 

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سوی و یون و هوسوک هر سه به ارومی کنار هم روی مبل بزرگ مشکی رنگ سالن نشسته بودن هر کدوم غرق در افکار خودشون بودن   تا این که صدای زنگ به گوش رسید وبعد از اون جیمین و یونگی وارد شدن 

تهیونگ لبخندی زد و هردو رو به آغوش کشید و در زاویه ای که دیده نشه نیشخند شیطانی معروفش رو هم به اون جمع دعوت کرد تا به خودش یادآوری کنه تو این سال های آزگاری که تنهایی کشیده چقدر چیز یاد گرفته  و مهم تر از همه اون ها زیرک تر شدنش رو در دل  جشن گرفت 

جیمین _ واقعا انتظار نداشتم همچین کاری بکنی مستر کیم 

تهیونگ لبخند دلنشینی زد 

_ چرا نباید از این کارا برای دوست عزیز و صمیمیم بکنم؟ تو و یونگی هیونگ  از بهترین دوستای منین 

وقتی همگی روی مبل ها نشستن و کمی مشغول گپ و گفت شدن صدای در شوک نچندان بزرگی برای هوسوک و سوی بود 

تهیونگ_ عاها بلاخره بخش کامل کننده سورپرایزم براتون اومد هیونگ 

همه با کنجکاوی به در ورودی خیره شدن و منتظر بودن تا با ورود تهیونگ معنی حرف هاشو بفهمن 

وقتی در باز شد و اول جونگکوک و بعد تهیونگ وارد شدن 

یون و  سوی نگاه مشکوکی بهم انداختن و بعد از اون نگاهشونو به هوسوک دادن که اون هم به معنی ندونستن چیزی ابروهاش رو بالا انداخت 

همهچیز اما در ادامه بشدت در آرامش و خنده سپری شد به طوری که اون سه کمی دلشون آروم گرفت و شک و تردید رو کنار کنارگذاشتن 

تقریبا چند ساعتی گذشته بود و نزدیک ساعت شام می شدن که تهیونگ از جاش بلند شد 

_ جیمینی من برات یه چیز قشنگ اماده کردم امیدوارم بتونی با سلیقه هنرمندیت حسابی ازش استفاده کنی 

جیمین با ذوق سری تکون داد و سرجاش کمی وول خورد 

اتاق توی سکوت فرو رفت و همه منتظر برگشت تهیونگ بودن درواقع هیچ کس از تهیونگ انتظار چنین لحن شیرینی رو نداشت 

وقتی تهیونگ همراه یه آینه قدی دور طلا با طرح ها و نقوشی که همزمان حس اشرافزادگی و مرموز بودن رو القا می کرد برگشت همه توی بهت و تعجب فرو رفتن 

تهیونگ آینه  رو روی پایش گذاشت و بعد به سمت یک چمدون مخمل متوسط  رفت و تلاش کرد با کشیدن مداوم اون چمدون اون رو سنگین جلوه بده 

_ جونگکوک شی امکانش هست یک لحضه بیای کمکم؟

شک های سوی و هوسوک داشت به یقین تبدیل می شد و این یعنی کابوس هاشونم داره توی آتیش زبونه خونخواهی می کشه 

هوسوک به سرعت از جاش پرید 

هوسوک_ بذار من کمکت کنم !

اما جمله هوسوک بی استفاده موند وقتی تهیونگ با چشمای برزخی جدیش بهش زول زد و با تحکم فرمان داد 

_ بشین سرجات شاهزاده 

سپس روش رو به سمت جونگکوکی که کنارش ایستاده بود داد 

لبخند تاریکی بهش زد و بعد با قدم های آرومی یک دور به دور پسرک خرگوشیش قدم زد وقتی متوجه شد سوی و یون می خوان به سمتش حرکت کنن با پوزخندی آشکار بشکنی توی هوا زد و حالا به سپر نامرعیش بین خودشون که جونگکوک و خودش رو از اونای دیگه جدا کرده بود داد 

نگاهشو به صورت کوک دوخت و وقتی با صورتی مواجه شد که توی بهت  ترس فرو رفته بود لبخند کوچیکی زد 

جونگکوک به طور قطع می تونست قسم بخوره که پاهاش سرجاشون میخکوب شدن و اون حتی نمی تونه از جاش یک اینچ تکون بخوره 

تهیونگ به آرومی  رو به روش ایستاد و دستش رو به گونش کشید , قدمی جلوتر گذاشت و پسر کوچک تر رو به آغوش کشید 

دست های مرونه و استخونیش رو به دور کمر باریک پسر کوچک تر حلقه کرد و اون جسم بغل کردنی رو محکم تر بخودش فشرد به آرومی با خودش زمزمه کرد 

_ چطور اینقدر دوری ازت رو تحمل کردم بیبی؟

مسلما انتظار هیچ جوابی رو از جونگکوک نداشت و بنظرش همین که کوک ساکت اونجا توی آغوشش ایستاده بود خودش خیلی بود 

یکی از دست هاشو بالا تر برد و به سمت موهای مشکی پسرک خزید  سرش رو توی گودی گردن سفید کوک برد و لب هاشو به گوشش چسبوند 

_ دلت برای ددی تنگ نشده بود پتال؟ 

وقتی پسرکش لرزی کرد لبخند دیگه ای زد و با دستی که هنوزم دور کمر پسرک حلقه بود مشغول نوازش کمر پسرکش شد 

_ نباید فراموش می کردی بیبی تو اجازه نداشتی ددی رو فراموش کنی پسرک شیرینم , برت می گردونم خونه جایی که از اول بهش تعلق داشتی نفرتوم من , نفرتوم متعلق به آنوبیس 

بعد از اتمام جملش بوسه خیسی روی لاله گوش جونگکوک گذاشت و ازش جدا شد 

به سمت چمدون قدم برداشت و بی توجه به هوسوک و یون که محکم به دیوار دفاعیش مشت می کوبیدن و سوی و یونگی که مشغول بهوش آوردن جیمین بودن انگشتر طلای سفیدی که روش با نگین های مشکی اشکال زیبایی طراحی شده بود رو دستش کرد و بوسه کوتاهی روی تک یاقوت کوچیک سرخ رنگ وسطش گذاشت 

تاج ظریفی که ازش زنجیر های نازکی آویزون بود و پر از الماس های سفید تراش خورده بود رو برداشت و به سمت جونگکوک حرکت کرد , کاپشن طوسی رنگ کوک رو از تنش بیرون کشید و تاج رو روی موهای سیاه رنگ و بلند کوک گذاشت و در نهایت به چهره مسخ شده پسرکش خندید 

به سمت چمدون برگشت و عصا پنجاه سانتی متریش رو با اون نگین های سرخ و مشکی و سفید بیرون کشید 

به سمت جونگکوک قدم برداشت و بعد از ایستادن پشت سرش اونو با هدایت دست هاش به سمت آینه هدایت کرد 

درست پشت سر جونگکوک ایستاد و به تصویر جفتشون در آینه خیره شد متوجه لرزش های کوچیک کوک که کم کم بیشتر می شدن شد و لبخندش رو عریض تر کرد 

_ بهم بگو چی میبینی؟

کوک چشمای نیمه بازش رو به انعکاس خودش و مرد پشت سرش دوخت  تاریکی توی آینه بهش لبخند می زد  و کم کم می تونست تصاویر عجیبی و مبهمی ببینه اما همه چیز وقتی متوجه شد پسر پشت سرش سخت مشغول مارک کردن گردن سفید و بلوریشه بهم ریخت 

دوباره صدای بم و دورگه مرد توی کوشش پیچید 

_ بهم بگو چی می بینی؟

+ یه ...یه شی.اوممم....شیطان...عاح  ..که ..اوممم... بهم ..بهم لبخند می..میزنه ...خواه...خواهش م..میکنم ..ت..تمومش ..ک..کن 

نا خواسته و بدون هیچ کنترلی ناله هایی از دهنش فرار کردن 

تهیونگ لبخندی زد و کمر پسر رو بیشتر به خودش فشرد 

_ به دنیای آینه هاخوش اومدی کوچولوی من 

بوسه ای روی شقیقه پسرک گذاشت و نگاهش رو به صورت سوی داد 

دخترک به آرومی فقط لب زد 

سوی_ این کارو نکن تهیونگ

تهیونگ هم متقابلا لب زد 

_ من خیلی صبور نیستم , منتظر توضیحت می مونم 

ولحضه ای بعد همه چیز در دیده جونگکوک سیاه شد 

--------------------------------------------------------------------------------------------

آآآآآآآآآآآخخخخخخخخیییییییییشششششششششششش بلاخره این پارتم تموم شد 

امیدوارم ازش لذت برده باشین
توی پارت های آینده قراره حسابی با تهیونگ ددی کار داشته باشیم 

از اون چند نفری هم که با ووت هاشون حمایتم کردن خیلی ممنونم امیدوارم بتونم به زودی پارت بعدی رو آپ کنم 

می تونید عکس تاج جونگکوک رو توی کاور این پارت ببینید 
و توی پارت های بعد هم متوجه می شید که چرا جونگکوک تاج داره

Continue Reading

You'll Also Like

194K 21.5K 38
خب میریم که داشته باشیم: کیم تهیونگ پسر به شدت لوس و سلیطه که فوبیا داره به سربازی ولی خب باید یه جایی با فوبیات رو به رو بشی. جئون جانگ کوک ژنرال مغ...
217K 17.4K 38
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...
51.4K 4.3K 32
-میخوای با شراب رو‌بدنت طرح عشق بزنم اقای کیم؟ تهیونگ نگاهشو به جامی که در دستان جونگکوک بود داد و پوزخند زد: -میخوای که برام چی بکشی جئون؟ جونگکوک خ...
26.9K 3.2K 20
༆ 🕯 • فیک || Hallucination • نویسنده || LeeTelma • وضعیت || Full • کاپل || Vkook • ژانر || انگست، درام، روانشناسی، بی دی اس ام. -یه بار با دوست داشت...