Part11

3.6K 714 122
                                    

گمبلای عزیزم دفعه قبل خواهشمو برآورده نکردید دلم شکست😭 اما به خاطر اون نبود که اپ نشد به خاطر تنبیه برای ریدرای تلگرام بود که نظر نمیدادن🤧
این دفعه به جاش براتون یه پارت مهم و طولانی اوردم😌
خواهش این دفعم همه پارتا ۸۵ به بالاعه🥺
الان پارت ۱۰ و پارت تیزر هم ببینید دارن یه گوشه گریه میکنن🥺💔
به اونا هم ووت بدین🥺💔

***

دکمه شلوارش رو بست و کمربند را محکم کرد. به پشت شاه رفته و بلوز سفید و حریر را منتظر برای پوشیده شدن نگه داشت. دکمه هارو بسته و دستال گردن قرمزی را از دور یقه رد کرده و به طور کلاسیکی گره کرد.

کت سیاه و نظامی رو که با نشان ها زینت داده شده بود را به تن و ادامه پارچه دستمال گردن را در حسار یقه کت زندانی کرد. وزن گوشواره‌های جواهر نشان را به نرمه گوشش تحمیل کرده و موهاش به بالا حالت داده شد؛ و بعد کلاهی با نشان ارتش سلطنتی را بر سرش گذاشت. دستکش های چرم گاو قهوه‌ای پوست دستان کشیده شاه را در خود مخفی کردند.

بند کفش های براقش محکم شدند و در آخر عصایی سیاه که با مخمل پوشیده شده و دسته‌ای از طلا داشت به آماده شدنش برای مواجهه با کشوری که بعد مدتی قرار بود دوباره با پدرش دیدار کند۱ خاطمه داد.۲

در راهرو ایستاده بود از پایین چشم در روبه روش رو زیر نظر داشت.

محافظ با دستی که بر شمشیر بسته به کمرش بود در سمتیش ایستاده بود و مشاور با دستانی که پشتش قرار داشتند سمت دیگرش.

صدای تبل هایی که بلند شدند و بعد صدای رسا و بلندی که حضورش رو اعلام و برای برگشت به خانه تبریک میگفت.

-بازگشت الهه ارامش،حاکم بزرگ را از طرف کاخ سلطنتی به تمامی تبریک میگوییم. اعلاحضرت شاه تهیونگ اول، ارینا!

قدمی برداشت و پا به عرشه گذاشت.

صدای تبل ها در فضا تنین می‌انداختند و تصویر پیراهن های رنگی بانوان و کت های مردان که همه به احترام کمر خم اورده بودند شکوه کشور را به رخ میکشید.

با قطع شدن صدای تبل ها این دفعه نوای صوت زنی که کنار اعلام گر قبلی بر روی عرشه ایستاده بود گوش های جمعیت را نوازش کرد.

-سرورم از ورود دوبارتون به وطن تشکر میکنم.

سرش رو با غرور و وقار بالا گرفته بود و از پایین چشم مردمش رو از نظر میگزروند. قدم های استوار و راسخش رو به جلو برداشت و از پل چوبی وصل شده به عرشه پایین رفت.

کنار اسب قهوه‌ای و بلند قامتش ایستاد و طی حرکتی به روی زین نشست.

با دستش افسار اسب رو گرفته بود و با دست دیگ عصا رو کنار بدنش نگه داشته و خیلی آرام و با ابهت حرکت میکرد.

basical changeWhere stories live. Discover now