chapter 1

1.3K 307 924
                                    

سلامممم😍 بچه ها اول اینکه تریلر فف این بالا هست ، بزنید روش و نگاه کنید. با تشکر از عزیزی که ادیتش کرده❤

چپتر قبل مقدمه بود و من هیچ انتظاری برای ووت و کامنت نداشتم ولی این چپتر فرق میکنه. انرژی بدید.

◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇

من دیوانه نبودم

فقط به یاد نمی آوردم
او دیوانه بود
و کسی مرا باور نمیکرد!

♤♤♤


[تیمارستان براون.
چهل مایلی بویزی ، آیداهو
آگوست 2020 ]

پلک های سنگینش رو به سختی از هم فاصله داد. سقف سفید بالای سرش اولین چیزی بود که دید. حتم داشت توی خشکیه ، اما چرا هنوز صدای آب میشنید؟ هنوز چهره های محوی رو که بالای سرش ایستاده بودند و اون از زیر آب تماشاشون میکرد به یاد می آورد.

" بیدار شدی؟ "

صدای زن میانسالی ، صداهای محوی رو که انگار از زیر آب میشنید خاتمه داد. سرش رو به سمت زن برگردوند. روپوش سفید و عینک مشکی رنگش نشون میداد پزشکه. اما نیشخند شیطانی و نگاه کاوشگرش آزار دهنده بود.

" اسمت چیه؟"

اسمت چیه؟ یه پزشک نباید اول بپرسه حالت چطوره؟ چرا همه چیز عجیب بود؟. دست هاش رو روی تخت گذاشت و از حالت دراز کش خارج شد. روی تخت نشست و نگاهی به لباس های تنش انداخت. لباس های سفید و گشاد...

" اسمت ، چیه؟"

زن دوباره ، شمرده شمرده تکرار کرد. چشم هاش رو به چشم‌های قهوه ای رنگ و روشن زن داد.

" لویی ، لویی تاملینسون"

" چند سالته؟ اهل کجایی؟ اینجا چیکار میکنی؟"

لحظه ای مکث کرد. دنبال جواب سوالات زن میگشت. چند سالش بود؟ ذهن خالیش خبر از اتفاق نگران کننده ای میداد. به خاطر نمی آورد!

" ی-یادم نمیاد...!"

****
[ 2 weeks later ]

" گمشدگی. این تنها احساسیه که من دارم. حس میکنم گمشده‌ام. هیچ هویت و نشونه ای از گذشته ام ندارم. هربار تلاش میکنم و با یک ذهن خالی مواجه میشم. این ترسناکه. این که بدونی هیچ راه نجاتی برات وجود نداره ترسناکه. اینکه ناشناس باشی ترسناکه."

" تو اینجایی که خودت رو پیدا کنی پسر!"

" اینجا.. اینجا هیچ چیز درست نیست دکتر. با بیمار ها درست رفتار نمیکنن. آماندا هفته‌ی پیش دست اولیویا رو گذاشت بین لولای در و در رو با تمام قدرتش بست! قسم میخورم صدای شکستن استخوان هاش رو شنیدم... فقط چون غذاش رو نمیخورد! این چه روش درمانیه؟"

Scream [L.S] *completed*Where stories live. Discover now