خیلی اروم با کف دستش جایی بین دو کتفش رو ماساژ میداد و با اون دستش هم اروم با پایین موهاش بازی میکرد.

واقعا نمیدونست چرا این کارو کرده اما میدونست قراره از طرف منطقش توبیخ بشه.

ولی درسی که از ملکه هانا بهش آموخته شده بود باعث میشد خودشو تبرعه کنه...

"تو برای تمام مردمت باید نقش پدری فداکار رو بازی کنی تهیونگ. در محبت کردن به کشورت از هیچ فرصتی دریغ نکن. هرچقدر محبت کنی روح خودت هم اروم تر میشه. با کمی کمک به بقیه چیزی از تو کم نمیشه اما ممکنه زندگی اونا تغییر پیدا کنه و تو به عنوان پادشاه تو چشم اونا ناجی جهان میشی. با رخنه کردن عشقت در دل مردم حکومتت رو پایدار کن."

هنوز حرفهاش توی گوشش بود.

با لبخند نرمی که روی لبهاش اومده بود پسرک رو بیشتر به خودش فشرد.عجیب بود اما گرمی تن اون بچه براش لذت بخش بود.

هیچ اهمیتی به اینکه الان پادشاه الیده که اونو در آغوش گرفته نداشت. اون لحظه فقط یه بغل امن میخواست که بهش بفهمونه در مقابل جهان تنها نیست و تهیونگ اونو با دست و دل بازی بهش داده بود. پارچه لباس پادشاه رو توی مشتش گرفته بود و خیلی اروم فین فین میکرد.

واقعا اروم شده بود. انگار اون آغوش براش مثل عصاره گل های ارامش بخش عمل میکرد.

بعد چند دقیقه از تهیونگ جدا شد.

سرش رو کمی پایین انداخت.

-ببخشید اعلاحضرت و ممنونم. واقعا اروم تر شدم.

با همون چهره مهربون ولی پر اقتدارش از جاش بلند شد و دوباره روی تخت نشست.

-قطعا دلیلی داشته که بهم میگن ارینا.

دوباره چهره سوالیش رو برای تهیونگ به نمایش گذاشت.

-ارینا؟

ابرویی از کم اطلاعاتی پسر بالا انداخت و اجازه داد صدای بمش که توضیح میداد به گوش جونگکوک برسه.

-لقب من ارینا به معنی الهه آرامشه.

لباش از تعجب از هم باز مونده بودن. واقعا براش سوال داشت که کی این لقبو انتخاب کرده چون بیش از حد درست بود.

-خب برگردیم به بحثمون. در مورد خانوادت اگر بهم یه کمکی بکنی میتونم انتقالشون به سرزمینای الید رو بهت قول بدم.

با تقه‌ای که به در خورد سرش رو کمی برگردوند.

نفس کلافه‌ای کشید و به صدای پر اقتدارش اجازه‌ی جاری شدن داد.

-بیا تو!

در باز شد و جین توی دهنه در کابین نمایان شد.

تاظیمی کرد و وارد شد.

basical changeOnde histórias criam vida. Descubra agora