به صدای خش دار و بم شده سر صبحش اجازه جاری شدن داد.

-بیا تو.

در باز شد اون بچه با لبخند احمقانه‌ای وارد اتاق شد و بهش صبح بخیر گفت.

اروم سری تکون داد و منتظر موند تا اون بچه بهش تاظیم کنه ولی در کمال تعجب فقط سری براش تکون داد و به سمت محافظ که داشت با کلافگی نگاهش میکرد رفت.

خودش رو از بازو جیمین آویزون کرد و چند لحظه بعدش صدای نرمش توی کابین پیچید.

-جیمینی اون دختر مهربونه گفت الان میاره صبحونه رو.

ابرویی با شنیدن لفظ "جیمینی" بالا انداخت ولی با دیدن صورت ملتمس محافظ که انگار از خدایان درخواست آزادی داشت خنده‌ی بلندی کرد.

صورت گیجش رو به شاه خندان داد که خنده‌ی اون بلند تر شد.

صورت شک زده اون بچه واقعا براش جالب بود. طوری که چشماش درشت میشد و لبهای باریک و صورتش کمی از هم فاصله میگرفت قطعا به دل هرکسی مینشست. البته با تفاوت های زیاد. اگر به دل جیمین به دید برادری مینشست برای تهیونگ به حالتی که متوجهش نمیشد.

با تقه‌ی دوباره‌ای که به در خورد و ورود دختر خدمتکار نگاهش رو از صورت جونگکوک گرفت و به  تاظیم ظریف و دخترانه خدمتکار داد.

سینی رو روی تخت گذاشت و لیوان ابی رو به دست پادشاهش داد.

بعد تازه کردن دهنش با آب خنک توی لیوان و از بین رفتن مزه‌ی موندگی توی دهنش از جاش بلند شد.

-جیمین میتونی برگردی سر کارت.

لبخند نرمی روی لبهای پفکیش اومد و با گرفتن دستش به صورت مثلثی کنار سرش و کوبیدن اروم پای راستش ره سطح چوبی کشتی احترام نظامی گذاشت و کابین رو ترک کرد.

جونگکوک هنوز گیج به اطراف نگاه میکرد.

نمیدونست باید از کابین بیرون بره یا نه.

با دیدن دختر که به سمت پادشاه رفت و اروم کنار پاهاش زانو زد و لبه‌ی لباس خواب سفید رو گرفت تعجبش بیشتر شد.

دختر اروم لباس رو بالا کشید و همراهش بلند شد. با بالا بردن دستاش و کمی خم شدن شاه موفق شد لباس رو کاملا از بدن تهیونگ خارج کنه.

اون لحظه فقط با پارچه نازک سفیدی که منطقه خصوصی بدنش رو پوشش داده بود توی کابین ایستاده بود و با ارامش و ریلکسی کامل، اروم تکه های نان شیرین رو از توی سینی برمیداشت و داخل دهنش میزاشت.

نگاه جونگکوک روی پوست پاها و سینه و شکم پادشاه که با موهای نازکی پوشش داده شده بود میچرخید.

اون پادشاه با سینه های تختش و بدن کشیدش باعث میشد جونگکوکی که تاحالا جز بدن برادر و پدرش که از قضا هردو جهشی بودند بدن کسی رو ندیده بود سرخ سفید بشه و دست و پاش رو گم کنه.

basical changeWhere stories live. Discover now