part2

906 80 0
                                    


مدی
روبی با لحنی که معلوم بود طرفو میشناسه از اسمش استفاده کرد...یعنی کیه؟یکی از همون قلدراس؟یادم نمیاد جزوشون بوده باشه ولی مطمئنم صبح دیدمش...
با در اومدن کلمات از دهن کسی که جلوروم بود افکارم از دورم کنار رفتن و نگامو دوختم به فرد مقابلم که صاف و مغرورانه وایساده بود، راستش واقعا میخورد بهش که از اون قلدر عوضیا باشه، از صدای دو رگه و ریلکسش میشد فهمید
-جوش نیار روبی،فقط اومدم بگم برای عکس سالنامه هرکدوم از دانش آموزا باید یه صفحه رو به عهده بگیرن.
نیشخندی همراه با برانداز کردن سرتاپام زد و ادامه داد ...-گفتم بدونید که همین روزا سال اولیا باید بیان برای تحویل گرفتن دفتر
گفت و راشو کشید رفت
+اون کی بود روبی؟
-...یکی از همون عوضیا مثل بقیه
+همونا که امروز صبح اذیتم کردند؟
-اوف نه، این میشه گفت سه درجه از هر قلدری توی مدرسه بالا تره. این لعنتی همه جا مسئوله!
+گفتی اسمش چی بود...
اروم و با شک زمزمه کردم چون خودم میدونستم، ولی این که کیه و چیکارس داشت مغزمو میخورد
-لی..حداقل همه اینجوری صداش میکنن، طرف حتی مدیرم میتونه بخره...اوف دفتر سالنامرو کم داشتیم. از کارای تزئینات متنفرم
کیفشو رو دوشش جابه جا کرد و چشماشو تو حدقه چرخوند
+من انجامش میدم.. اگه مشکلی نداری
-آره ممنونم
.
.
بعد از خداحافظی با رو به خونه رسیدم و تا شب کاری واسه انجام دادن نداشتم پس تا میتونستم یه خواب راحت کردم، فکر نکنم پدر زود تر شام برسه پس بازم کاری واسه انجام دادن ندارم...ویبره گوشیم فکرای چرتمو راجب حوصله سر رفتنم کنار زد و گوشیمو برداشتم و جواب دادم
+بله؟
-چطوری مدی
+روبی... بیکارم چیشده؟
-من با چنتا از کلاس بالاییا حرف زدم .کتاب سالنامه رو باید بگیری و تنها کاری که باید انجام بدی دوتا فرم و یه صفحه انتظارتِ.....
+خب...خب....اهم...
خودکار و برگه کنار میزمو برداشته بودم و همزمان با تایید کردن حرفاش وسایل مورد نیازمو یادداشت میکردم
-همین...مطمئنم عالی انجام میدی فعلا
+آره حتما...میبینمت
گوشیو قطع کردم و دور و برمو تو اتاق نگاه کردم
شت!...واقعا ترکیده بود پس شروع کردم به جمع کردنش و وسایل فردارو هم حاضر گذاشتم
+بالاخره... و خودمو به پشت رو تخت انداختم

..✧

Lirablu StoryWhere stories live. Discover now