↳Formal or intimate༊

754 109 40
                                    


1

با پاهای بلند و کشیدش رکاب میزد. کلاه کپش رو چرخوند و با همراه با صدای اواز چکاوک ها، نغمه ی قدیمی و محلی رو‌زمزمه کرد.
افتاب پوست برهنه ی پاها و بازوهاش رو داغ میکرد و باد بین برگها و درختای باغ میپیچید.
امروز دویست و هفتمین روزی بود، که تمام مسافت روستا و باغ رو طی میکرد تا اون پسر زیبا رو ببینه.
روز اول یه پسر از قشر ثروتمند و اربابی روستا دید که خیلی لوسه! روز دوم اون پسر چشم های زیبایی داشت!
هفته سوم لبخندش به قشنگی شکوفه های گیلاس بود!
و ماه چهارم متوجه شد خداوند چنان ظرافت و زیبایی بی نظیری برای اون الهه ی انسان نما در نظر گرفته که تمام حرکاتش میتونه سهون رو مسخ کنه.

وقتی جلوش میخندید، سهون دستوپاش رو گم میکرد. وقتی اشک میریخت، سهون از تمام ذرهای تشکیل دهنده ی فردی که اشک اون الهه رو دراورده متنفر میشد و وقتی سهون میون دشت، کنار اهو ها میدیدش گمش میکرد.
اما امان از لحظه هایی که اطرافیانش، لباساش و عادت هاش رو میدید. اون موقع سهون می فهمید چقدر باهم تفاوت دارن.
اون لحظه ها تمام الکیل های اطراف اون پسر ناپدید میشدن و تاریکی اطراف سهون رو میگرفت. دل شکسته برمیگشت خونه و فردا دوباره دوچرخه اش رو برمیداشت و در حالی که اواز می خوند تا عمارتشون می روند.

_صبح بخیر سهون شی بازم اومدی به خانم مین سر بزنی؟

لوهان با صدای ارامش بخشش لب زد و سهون احتیاج داشت الهه اش دوباره حرفش رو تکرار کنه تا متوجه بشه چی گفت. چون تمام ذهنش متمرکز فاصله ی لب های صورتی اون پسرک بود.

خانم مین پیرزن خیلی مسن و خدمتکار قدیمی عمارت پدر لوهان بود که الان با اینکه کار نمیکرد؛ اما همونجا موندگار شده بود و سهون به بهانه ی اون پیرزن که خاله -ی مادرش حساب میشد میومد تا لوهان رو ببینه.

_درسته براش کمی کیمچی اوردم.

_باید خوشمزه باشن سهون شی

سهون لبخند زد: البته لوهان، برای توام اوردم

لوهان چشماش گرد شد و پلک زد: خیلی ممنونم اما منظوری نداشتم...ا..اما... در ازاش میتونم به صرف یک فنجان قهوه دعوتت...دعوتتون کنم

طرز حرف زدن لوهان فوق مودبانه بود و بااینکه تمام روستا مسخرش میکردن؛ برای سهون بشدت دوست داشتی بنظر میومد.

_قهوهات رو خیلی دوست دارم لوهان

لوهان خندید: باعث خوشحالیه

سهون همراه پسرک وارد عمارت شد: چشمات رو بیشتر
زیرلب جواب داد و فکر میکرد اگر پسرک صداش رو می شنید چه عکس العملی داشت.

بعد سر زدن به خانم مین برگشت. روی صندلی مقابل میزی توی باغ عمارت نشست. لوهان با سینی قهوها اومد: اینو خودم مخصوص سهون شی درست کردم

ONE SHOTS  Where stories live. Discover now