رعد و برق؟

1.2K 94 17
                                    

Ziam imagine🌬

با صدای رعد و برق با ترس از خواب پرید....شاید بازم کابوس دیده بود....به هر حال....هم از رعد و برق متشکر بود هم میترسید...
رفت توی آشپزخونه و پسره بدبختی رو دید که مجبورش کرده بود اینجا بخوابه و تختش رو به اون بده...
با دیدن چشمای شکلاتیش که آروم تکون میخوردن و لبخند بزرگ و قشنگی که تو خواب داشت و چیزای نامفهومی میگفت کنجکاو شد و جلو تر رفت موهاشو از رو پیشونیش زد کنار و فاک....اون خوابش زیادی سبک بود...
چشاشو باز کرد و با تعجب تو طلایی های زین نگاه کرد...
"پس خواب مند میدیدی آره؟؟"
زین با خنده گفت و یکم تو جاش جا به جا شد.
لیام لبخند زد و به اون صورت خوشگل نگاه کرد که داره میخنده و فکر کرده رویای شیرین لیام اون بوده...
لیام یکم بهش نزدیک شد و گفت:
"کی گفته خواب تورو میدیدم چشم عسلیم؟"
زین با ناراحتی فیکی که بعد تبدیل به عصبانیت شد تو چشمای لیام نگاه کرد و گفت:
"پس حتما تو فکر این بودی که چندتا بچ دیکتو ساک میزدن"
لیام با قیافه وتف نگاش کرد و با خنده گفت:
"چته زی؟"
زین با بغض تو چشاش نگاه کرد و بلند شد و با طعنه گفت:
"هیچی به ادامه خواب قشنگت بپرداز"
لیام چشم غره ای رفت که از چشاش دور نموند....نشست و کمره پسره حسودشو گرفت و نشوندتش رو پاش...
"نمیخای بدونی چی میدیدم؟"
لیام با مهربونی پرسید و لبخند کوچیکی بهش زد.
اما زین دست به سینه شد و با اخم گفت:
"اگه باعث نمیشه اینجا جق بزنیم بگو"
لیام آروم خندید و ما ملایمت جوابشو داد:
"خواب تورو نمیدیدم خوشگلم....خواب تو و دخترمونو میدیدم"
زین با تعجب ساختگی نگاش کرد...اخماشو باز کرد و پرسید:
"مگه ما بچه داریم احمق؟"
لیام با نیشخندی که بیشتر شبیه خنده بود گفت:
"میتونیم یکیشو درست کنیم"
یهو صدای رعد و برق بلند شد و زین تو بغل لیام جمع شد.
لیام خودش دراز کشید و زینو رو شکمش خوابوند و موهاشو بوسید.
صبر کرد تا رعد و برق تموم بشه و بیبیشو نترسونه....اون موقع شاید بتونن بچه درست کنن😉

Imagine Ziam✨Where stories live. Discover now