جونگکوک به آرومی از پله های ورودی بالا اومد و بعد از زدن کد چهار رقمی وارد خونش شد . احساس خستگی میکرد شب قبل درست نخوابیده بود و مدام به چیزایی که گذشته بود فکر میکرد ، دلش میخواست فقط بخوابه اما نگاهی به صفحه ی لپتاپش انداخت و چشماش رو زیر کرد.
_هی تو عجیب غریب اونجایی؟!
_بله هستم.
_ اگر جواب نمیدادی باید تعجب میکردم.
جونگکوک چشمای خسته-ش رو روی هم فشرد و همینطور که کت کثیفش رو روی میز مینداخت به طرف کاناپه رفت خودش رو روش پرت کرد.
_ من نبودم اتفاقی نیوفتاد؟
صدای تراشه در جواب بلند شد.
_نه، اما سنسور های احساس و ادراکم کمی تقویت شده.
جونگکوک با شنیدن این حرف بلافاصله صاف رو کاناپه نشست.
_کسی از سازمان داره روت کار میکنه؟
_جز جانگ هوسوک کسی دسترسی کامل به من نداره و برای همین نمیتونن روی برد من برنامه یا حسگری نصب کنن اما به طور خودکار بعضی از سنسور های حساس بُردم داره تقویت میشه و باید اضافه کنم سازمان چیزی از این موضوع نمیدونه.
_خب این عجیبه اما میتونه خبر خوبی باشه.
جونگکوک با لحنی محتاط گفت اما تراشه جوابش رو بی تردید داد.
_میتونم از الگوی کلامی و تردید داخل صدات متوجه بشم که از خوب بودن موضوع اصلا مطمئن نیستی و به چیزی مشکوکی.
جونگکوک اخمی کرد و به کاناپه تکیه داد، نمیخواست با یه تراشه و صدای داخلش که انگار قوی تر شده بود بحث کنه.
_من فقط به هیچکس اعتماد ندارم و توام جزو همونایی ...
_اما من نیاز به اعتمادت ندارم جی کی.
جونگکوک از جوابی که به سرعت گرفته بود به خوش نیومد، اخم ظریفی روی پیشونیش نشست و همینطور که کش موهاش رو باز میکرد اعلام کرد.
_به چپم ...
_الان عصبی شدی و تپش قلبت از حالت نرمال کمی بالا تر رفته، احتمال حمله قلبی 37 درصدِ اما اگر برای احتیاط بخوای میتونم با اورژانس تماس بگیرم، چون تا رسیدن به آدرس خونه ی تو فقط 13 دقیقه و 26 ثانیه زمان میبره و اگر از مسیر کوتاه تری بیا....
_چرا فقط خفه نمیشی؟ این مزخرفات چیه!
جونگکوک با عصبانیت وسط حرف تراشه پرید اما تراشه بدون درک کردن موقعیت با خونسردی که همیشه داخل اون صدا حس میشد ادامه داد.
_خفه شدن به صد ها هزار روش ممکنه اما از اونجایی که من انسان نیستم چنین چیزی از نظر فیزیکی برای من ممکن نیست، اما اگر مایل باشی میتونم امتحان کنم.
_مسیح ...
جونگکوک با ناله گفت و بعد از چند ثانیه تحلیل حرف تراشه شروع کرد به آروم خندیدن، از وضعیت خودش خندش گرفته بود
توی صدم ثانیه عصبانیتش خنثی شد چون دقیق که فکر میکرد چیزی به تراشه گفته بود که ممکن نبود.
_عاح ... تو واقعا خیلی رو اعصابی.
_این یه تعریفه؟
تراشه پرسید و تصویرش به رنگ سفید تغییر کرد، انگار دنبال چیزی سرچ میکرد.
_چی؟
جونگکوک نرم خندید.
_نه، معلومه که نه! اینا فقط یه حالت گفتاریه وقتی از شخص یا چیزی عصبی میشی به زبون میاریش تا مخاطبت متوجهِ جدیتت بشه.
_پس بخاطر من عصبانی هستی.
جونگکوک به صفحه ی لپتاپش خیره شد، جوابش رو میدونست اما چیز دیگه ای به زبونش اومد.
_نه ... من فقط خسته ام، همش همین.
تراشه لحظه ای سکوت کرد و بعد برای آخرین بار پرسید.
_دستوری هست انجام بدم جی کی؟
جونگکوک کمی فکر کرد اما چیزی به ذهنش نرسید، پس همینطور که به سمت تخت میرفت تا روش دراز بکشه زمزمه کرد.
_نه فقط ساکت باش میخوام یکم استراحت کنم.
صدای از تراشه نیومد پس جونگکوک به طرف صفحه ی مانیتور برگشت و با خاموش بودنش فهمید که ساکت شده
با خستگی خودش رو روی تخت انداخت و طاق باز خوابید با فکر به اینکه روز خسته کنندش با خوابیدن تا شب قراره تموم بشه اما نمیدونست که جیمین واسش برنامه های دیگه ای داره ...

𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒆𝒂𝒑𝒐𝒏(𝑲𝒐𝒐𝒌𝑴𝒊𝒏)Where stories live. Discover now