تو...

603 131 31
                                    

جیغ میکشم فریاد میزنم زجه میکشم اما هیچکس صدام رو نمیشنوه هیچکس حتی به دادم نمیرسه نمیخوام باور کنم نمیخوام این دروغ رو توی ذهنم بنویسم میخوام فکر کنم هنوز هستی هنوزم وجود داری لطفا بیا و برگرد اینجا این خونه ی تازه ی غریب داره تنم رو میشکنه و تو نیستی، نیستی تا به اغوشم بکشی و به یاد بیارم که خونه تو بودی به یاد بیارم که امید و پرتوی درخشنده ی این زندگی تاریک تو بودی که به تمام این صداهای نامفهومی که توی زندگیم داد میزنن دیگه نیستی وجود نداری رفتی نشون بدم که اشتباه میکنن اما، اونا حقیقت رو میگن تو رفتی، و من نمیتونم بهشون نشون بدم اشتباه میکنن

میدونی وقتی چشم هام رو میبندم به چی فکر میکنم؟ به تمام چیز هایی ک ندارم اما اگه داشتم من رو از تنهایی من رو از درد نجات میدادن.
به کوهستان، به نسیم شمال، به رطوبت خیس چمن زار به بوته ی تمشک وحشی به تو، به هوای تازه به ناقوس کلیسا ها به اتیش سرخپوست ها به بوی جلبک های روی سنگ به صبح سرد تیره ی ساحل به تو به موج های زخمی اقیانوس به اولین برف سال به حس شن و چمن بین انگشت هام به تو به صدای موسیقی کولی ها به بوی رنگ های پیچیده لابه لای شفق های قطبی به تو به برگ های خیس درخت های افرا، به تو، به تو...

من ندارمت، چون تو بیشتر از هوسوک من هستی، من یونگی تو ام خودت این رو گفتی اما تو هیچوقت هوسوک من نمیشی، تو هیچوقت تمام متعلق به من نمیشی این تن حقیر نمیتونه تو رو برای خودش داشته باشه

هوسوک تو ازادی تو رهایی تو داری پرواز میکنی و من حتی نمیتونم پشت سرت بخزم ای کاش میتونستم داشته باشمت ای کاش تو زخم های روی تنم بودی ای کاش تو خونی بودی که روی پوستم جریان میگیره التماس میکنه تا دوباره روی پوستم یخ ببنده که هر بار با زدن تیغ روی بدنم جاری شدنت روی پوستم رو دوباره حس کنم حرکت اهسته و ارومت روی جای جای بدنم فرو بره از گوشتم رد بشه و به رگ هام برسه ای کاش تو اوا های نامفهوم توی ذهنم بودی صداهایی که باعث اشک شب هامن
هوسوک ای کاش تو اشک شب هام بودی... که وقتی روی گونه اح میلغزیدی میدونستم که بلاخره به لب هام میرسی و من میتونم بنوشمت اما حالا کجایی؟
حالا تو دورترین امیدی که توی دشت های بیگانه با دستی میرقصه که من نیستم، هوسوک چرا برای من نیستی؟ من که همه چیزم رو به تو دادم...

اما تو فراتر از جسم منی، تو فراتر از یونگی هستی.

هوسوک تو حتی فراتر از جسم خودتی، چشم هام رو میبندم و به تاریکی خیره میشم و فقط تصویر تو دیروز جلوی چشم هام نقش میبنده تویی که ازاد و رها حتی توی تاریکی هم لبخند میزنی، کی میگه که تو غمگین ترین بچه ی دنیا بودی؟ که اجازه میده که فکر کنه تو دلگیر بودی؟

به یاد داری توی اون تابستون که کنار دریاچه ی کوچیک لم داده بودیم سیگارم رو ازم گرفتی و بجای دود لب هات رو بهم دادی اجازه دادی محکم ببوسمت انگار که ابن اخرین باره حتی بین اون بوسه هم لبخند زدی پس دلگیر نبودی دست هات رو بین موهام بردی و نوازشم کردی اجازه دادی هر ثانیه لمس تن هامون رو توی نقطه به نقطه ی پوستم به خاطر بسپارم صورتت رو در نزدیک ترین حالت به من نگه داشتی بی توجه به صدای دریاچه و باد بی توجه به سیگاری که روی چمن کنارمون میسوخت و خاکستر میشد بهم گفتی که متعلق به توام بهم گفتی که من یونگی توام و بعد دراز کشیدی دست هات رو برام باز کردی و من به اغوشت پناه بردم چشم هات رو بستی اونقدر پر از ارامش که انگار که جسمت رو ترک کردی و من میدونسم که حتی اگه سالها بگذره و هرروز کنارت بیدار بشم و ببینم که اینجایی باز هم دلهره ی عظیم رفتنت این ترس پنهان وجودم رو میگیره میدونستم هرچقدر که تو توی این ارامش فرو رفتی من مایل ها دور تر توی درد و زجه های خفه شده ام فریاد میکشم و ازت میخوام که حتی توی همین لحظه که تنت رو در نزدیک ترین فاصله از خودم دارم و حتی هوا هم بین ما نیست تنهام نزاری، و حتی تو همین لحظه هم دلتنگت شدم.

تو ترس منی، تو عشق و تنفر منی تو هر احساسی هستی که تا حالا تجربه کردم تو تمام چیز هایی هستی که دارم و ندارم تو هرچیزی هستی که میبینم و نمیبینم تو صدای پرستو های کوچ کرده ایی تو فریاد دردی تو همین دریاچه ی ارومی تو طوفان دریایی من از تمام دنیا فقط و فقط تو رو میفهمم از تمام دنیا همه چیز رو فقط با تو میبینم
هوسوک تو جهانی و بهم بگو که این احمق ها اشتباه میکنن و هیچ جهانی نمیتونه نابود بشه. من میدونم که اشتباهه، پس این باور منه.

***

با صدای شکستن شیشه ها از خواب میپری این تکه های تیز و برنده ی جلوی پاهات این شیشه های شکسته اینه های هزار قسمت شده منم، تو گفتی من ی اینه ام حالا بیا و به صورتم خیره شو به تکه های شکسته ام نگاه کن

"گریه نکن"

چرا ارومی؟ چرا داد نمیکشی چرا نگران منی، چرا به فکر خودت نیستی که داری جون میدی چرا نگران خون زیر پاهات نیستی که روی کف سرد اتاق منجمد میشه؟
"یونگیِ من، هی من اینجام باشه؟ چیزی نیست چیزی نیست"

میخوای به اغوشم بکشی میخوای منو ببوسی میخوام که به اغوشم بکشی میخوام که من رو ببوسی اما چیزی درونم زجر میکشه چیزی که میگه حتی بودن خودتم هم من رو اروم نمیکنه من رو از دلتنگی نجات نمیده دلتنگتم بیش از حد دلتنگتم و میدونم که حتی بوسه ی عمیقی که تا عمق تنم هم رخنه کنه ریشه ی این دلتنگی رو از بین نمیبره

"نههه"

داد میکشم و هولت میدم و از خودم دورت میکنم چطور تونستم از خودم دورت کنم؟
میبینم که میشکنی اولین قطره های اشک روی گونه هات میفته و میبینم که دارم میشکنمت میبینم که دارم از خودم دورت میکنم اما نمیخوام دور بشی من نمیخوام بری نمیخوام این دروغ هایی که بهم میگن رو به حقیقت تبدیل کنم تو جهان منی. من نمیخوام جهانم رو نابود کنم، کنارم بمون حتی اگه سرت داد کشیدم و هولت دادم کنارم بمون منو ببخش اجازه بده توی اغوشت کز کنم و عطرت رو بو کنم حتی اگه سرت هم داد بکشم بازم میخوام بدونی دوستت دارم تو جهان منی تو هرچیزی هستی که از دنیا میخوام تو خونه ایی هستی که سالها بدنبالش گشتم گمش کردم و پیداش کردم تو دلتنگی هستی که بدون اون معنایی ندارم
تو هوسوک من هستی، اشک میریزم اشک میریزم هق هق میزنم تو هوسوکِ یونگی هستی

تو هوسوک منی.
من نمیخوام تو رو نابود کنم.

Hiraeth [Sope]Where stories live. Discover now