jk

1.9K 154 18
                                    

خوب جیمین تو تمام دفتر خاطرات منو خوندی درستهه؟؟؟
ن...ننن نخوندم فقط صفحه اخرشو خوندم ت...تهیونگ تو عشق...عشقتو کشتییی چراااا؟؟؟
اروم از روم بلند شد و رفت سمت کمدش
خوب جیمین بزار برات ی قصه تعریف کنم
بابای من ی ادم لاشیه عوضی بود ک فقط دمبال خوش گذرونی بود وقتی من 4 سالم بود مامانمو ول کرد و رف مامانم از غصه مریض شد 1 سال بد ی مرد مهربون اومد و با مامانم ازدواج کرد اون ی دکتر عالی بود همه چیز عالی بود تا اینکه مامانم حامله شد اون مرد ب مامانم تهمت زد ک زیر مرده دیگه ایی بوده چون اون بچه دار نمیشده مامانم کلی قسم خورد ک زیر کسه دیگه ایی نبوده تا اینکه اون مرد با مشت و لگد ب جون مامانم افتاد بچه توی شکم مامانم مرد اون مرد مارو ترک کرد اون زمان من فقط ی بچه 8 ساله بودم ی شب مادرم سخت مریض شد من نمی دونستم باید چیکار کنم اونشب اون مرد بد از دوسال برگشت من خیلی خوشحال بودم ک برگشته و مادرمو تنها نزاشته اون درو بست و لباسای منو در اورد من همچنان ازش متشکر بودم تا اینکه بهم تجاوز کرد میدونی قسمت درد ناکش کجا بود؟؟؟اینکه من نمیتونستم داد بزنم و کمک بخوام نمیخواستم مامانمو ناراحت کنم مامانم در اتاقو باز کرد و منو تو اون وضعیت دید همو موقع سکته کرد و مرد مرد تو من خودشو خالی کرد و رفت من ب سختی خودمو ب مادرم رسوندم و گریه میکردم اوشب ب سختی لباسمو پوشیدم و ب امبولانس زنگ زدم مادم بردن بیمارستان و گفتن ک مرده.چن وقت بدش دیدم ک اون مرد همراه زنو بچش اومده بودن سر خاک مادرم اما خیلی دور ایستاده بودن از او روز قسم خوردم ک انتقاممو ازش میگیرم...
با تعجب ب چهره پر از نفرت و اشک تهیونگ نگاه میکردم اروم رفتم سمتش و بغلش کردم
محکم بغلم کرد و ب لباسم چنگ زد و عین ی بچه 5 ساله دراز کشیدم و اونم کنارم خوابوندم تهیونگم منم کمکت میکنم تا ازش انتقام بگیری...یهو با ی لب خند شیطانی نگام کرد ک دلم ریخت
ت...تهیونگ...چ...چی شدهه...؟؟؟
با پشت دستش اروم گونمو نوازش کرد ک گفت هیچی بیبی الان ک میخوای بهم کمک کنی خیلی خوش حالم
سریع دستامو ب تاج تخت بست و میله پا گشا روب پاهام وصل کرد هیچی نمیفهمیدم
قرار امشب بمیری بیب...
اون مرد ک میگم پدر تو بود پدر تو بود ک مادرمو کشت و بهم تجاوز کرد من فقط 8 سالم بود قرار مثه پدرت بهت تجاوز کنم و بدشم بکشمت بِ همین راحتی هه هه
تهیونگ م...متاسفم م...من نمیدونستم چرا از خودش انتقام نمیگیری منم کمکت میکنم
اَاااهه چقد حرف میزنی سرم رفففف خوب منم دارم انتقاممو میگیرم
سمت میز رفت و از تو کشوش دو قرص برداشت و با شرابش خورد ...
(تهیونگ)
وسایل لازممو برداشتم و لباساشو از تو تنش در اوردم این اولین رابطمون توی این 3 ماهه
لباسای خودمن دراورد اخه من چطور میتونستم ب این موجود دوس داشتنی تجاوز کنم اون هیچ شباهتی ب پدرش نداشت خیلی فرشته مانند بود اما خوب ی جوری باید عقده هامو خالی کنم
بی توجه ب التماساش یهو واردش کردم دوباره درش اوردم و دوباره واردش کردم
هیچی حس نمیکردم بلند فریاد زدم میبینییییییییی؟؟؟؟!!!!!!این کاریه ک پدرت باهام کردههه من دیگه ن ارضا میشم ن تحریک....
جیمین:م...متاس...سفمممم
از حال رفته بود ازش بیرون کشیدم و خودمو پرت کردم تو حموم و هق هقامو ازاد کردم
درست مثه ی بچه 14 ساله ن ی مرد 28 ساله......
******************
هرچیز بدی ی ریشه تو گذشته ما داره
خیلی از ادمای عقده ایی تو گذشتشون ی اتفاق بدی افتاده

jockerWhere stories live. Discover now