..............
-" جان اسنو بهم گفت که دوست پسرت خیلی بامزه و کیوته . دلم میخواد ببینمش "
سوهو به همکارش نگاهی انداخت و با یادآوری اون شب ، شرمنده لبخند زد و سعی کرد سهون رو از کار اشتباهش تبرئه کنه :" اون شب دوست پسرم خیلی مست بود دِنِریس . وگرنه اون اصلا دعوایی و بداخلاق نیست . حتی تا حالا نشنیدم حرف بدی بزنه "دنریس با صدای بلند خندید و باعث شد سوهو بیشتر خجالت بکشه :" من فقط گفتم بامزه س . تو زیادی حساس شدی "
سوهو بالاخره متوجه شد که دنریس قصدی برای متلک گفتن بهش نداره .
-" آره اون خیلی بامزه و مهربونه "
-" انگار یکی از شاگردهای ممتاز دانشگاه هم هست . خدای من چطور پیداش کردی . به نظر خیلی خوب میاد "سوهو که گوش کنجکاو و مشتاقی برای تعریف از دوست پسر دوستداشتنیش پیدا کرده بود، در تعریف از اون کوتاهی نکرد و روی صفت های با ادب، مهربون، آروم و صبور تاکید زیادی کرد . میخواست هر چیزی که جان اسنو در مورد دوست پسرش گفته رو از ذهنش پاک کنه .
دنریس یک روانپزشک ماهر و رییس دانشکده پزشکی بود، اما ممکن بود به زودی برای ریاست کل دانشگاه کاندید بشه . سوهو نیاز داشت که روش تاثیر خوبی بذاره .-" میخوای اینبار تو رو بکنم تا بفهمی چقدر خوش شانسم ؟ "
قبل از اینکه از پیچ راهرو رد بشن، صدای فریاد سهون رو شنید . نمیخواست نزدیکتر بره فقط میخواست دِنِریس رو مثل گونی سیب زمینی روی دوشش بندازه و به سمت مخالف فرار کنه .
چطور ممکنه بود بعد از اون همه صفت های " مودب" ، " مهربون" و " صبور " ی که به سهون داده بود اون در حال گفتن همچین جمله هایی به کسی باشه .اما از اونجایی که معمولا هیچ چیز بر طبق خواسته ش پیش نمیرفت قدمهاشون ناخودآگاه سریعتر شد و صدای بهت زده ی خانم همراهش رو شنید :" خدای من انگار بچه ها دارن دعوا میکنن "
-" تو نیا من میرم ببینم چه خبره "و با عجله به سمت صدا دوید و در دل التماس کرد که دنریس به طرز معجزه گونه ای تصمیم بگیره که راه رفته رو برگرده .
خیلی زود سهون رو دید که با پسری در حال زد و خورده . دیگه نه همکارش و نه هیچکس دیگه ای براش اهمیتی نداشت، فقط میخواست دوست پسرش رو از اون معرکه نجات بده .
فریاد کشید :" دارین چه غلطی میکنین ؟"افرادی که مشغول تماشا بودن کنار کشیدن و چند نفری سعی کردن اوندوتا رو از هم جدا کنن .
-" ولم کنین . باید این مادرفاکر رو بُکُنمش ".............
-" پارک سهون به سختی تونستم کاری کنم که به صورت کتبی توبیخت نکنن و تو حالا با خیال راحت خوابیدی؟"
سهون سرش رو از زیر پتو دراورد و با چشمهایی که به سختی باز میشد به سوهویی که خشمگین به نظر میرسید نگاه کرد .
-" مثلا خوابیده بودما . چرا داد میزنی "
-" چرا داد میزنم ؟ تو نمیدونی چرا داد میزنم؟ اون پسره ادعا کرده که تو میخواستی بهش تجاوز کنی کلی هم شاهد داره "
YOU ARE READING
●•°○I Sold My Virginity Online○°•●
Humorچانیول رییس یک کمپانی بزرگ به اختلال شدید OCD (وسواس) مبتلاست و به علت همین بیماری با وجود تمایل شدیدش تا به حال نتونسته با کسی رابطه ی جنسی داشته باشه . از اونجایی که گرایش جنسی اون به جنس موافقه ، با راهنمایی های دکترش به این نتیجه میرسه که بهتره...
مادِر آو دراگنز
Start from the beginning