مرد تتویی

9.2K 1.8K 902
                                    


اونروز ظاهرا یکی از روزهای عادی زندگی بیون بکهیون بود . در کاپشن قرمز رنگ اورسایزش پنهان شده بود و بازیگوشی روی برفهایی که کمی آب شده بودند، پا میکوبید و از صدایی که ایجاد میشد لذت میبرد .

به نظرش زمستون بی شک یکی از بهترین فصل ها بود و وقتی که برف میومد دیگه انگار خدا خود بهشت رو چند روزی براش زمین فرستاده بود .

اما اونروز یک روز عادی نبود . از چند روز قبل که آگهی رو در سایت آپلود کرده بود دیگه به نظرش چیزی عادی نمیومد .

اینروزها هر بار که میخوابید فرقی نداشت وسط روز بود یا شب با یک کابوس از خواب میپرید . کابوس اینکه پدرش آگهی رو دیده و دنبالش میکنه که اگه دلت یه چیز کلفت توی باسنت میخواست لازم‌ نبود آگهی بدی و حیثیت خانوادگیمون رو به باد بدی خودم حالا خدمتت میرسم‌ .

بکهیون فرار میکرد با گامهایی که مسافتی رو طی نمیکردند و وقتی که پدر عریانش بهش نزدیک و نزدیکتر میشد، در آغوش مردی به مراتب وحشتناکتر از پدرش میفتاد که با دسته ای اسکناس منتظرش بود .

درسته که بیشتر اوقات روز و حتی شبش رو با استرس میگذروند اما گاهی با یک پیغام از کسی که میخواست باهاش لاس بزنه، هیجان زده میشد و فکر میکرد خریداری براش پیدا شده .‌

روزها از پی هم میگذشتن و دخترها به سادگی یکی بعد از دیگری قراردادها رو مینوشتن . بکهیون کم کم ناامید و سرخورده شده بود . شاید اصلا از ابتدا نباید خودش رو قاطی یک ایده ی مسخره ی دخترونه میکرد .

فروش بکارت ؟! اون هم برای یک پسر ؟ احمقانه بود کی همچین پولی رو فقط برای یکبار خوابیدن با یک پسر پرداخت میکرد .

شاید بهتر بود یه جوری مامانش رو گول میزد و به بهانه ای ازش پول میگرفت و به رییس سختگیر کلابشون میداد و خودش رو از این بازی عجیب و غریب کنار میکشید .

-" لعنت به همه شون ، دویست هزار دلار پول خرید یک آپارتمانه "
مامانش در بهترین حالت ممکن بود بهش فقط ده هزار دلار بده .

...........

تقریبا یک هفته ی قبل، کاملا تصادفی یک شب چشمش به اون آگهی افتاده بود . وسط آگهی های سکس چت و سکس تلفنی و زنهایی با سینه های بادکنکی، یک آگهی ساده که فقط شامل دو خط متن بود توجهش رو جلب کرد .

پسری هجده ساله به اسم هیون که مایل به فروش بکارتش بود . از اسمش میتونست حدس بزنه که کُره ایه .

این دقیقا همون چیزی بود که میخواست . حالا که براش پول پرداخت میکرد میتونست قبلش حسابی از سلامتش مطمئن بشه و بهتر از همه اون قرار نبود دوست پسرش بشه و بهش آویزون بشه و بعد از یکبار سکس اون هم به روشی که میخواست، همه چیز تموم میشه . هیجان زده شده بود و میتونست تحریک شدنش رو فقط با فکر کردن به این موضوع حس کنه . به نظر عالی میومد .

●•°○I Sold My Virginity Online○°•●Where stories live. Discover now