part 4

11 1 0
                                    

Tune for this chapter💕:

Carmen_Lana Del Rey

در همین حال بود که صدایی نشنیدم!گوشی رو نگاه کردم؛خاموش شده بود...!

با بلند ترین صدای ممکن جیغ میزدم و‌کمک میخواستم.نور ماشینی که از دور میومد توجهم رو جلب کرد.روی پام وایسادم و برای ماشین دست تکون دادم ، بالاخره یه امیدی پیدا کرده بودم.

ماشین ‌جلوی پام ‌ایستاد.یه‌مرد غریبه ای بود ولی صورتش که از بین نور کم‌ماشین معلوم بود نشون میداد مردی پیره.وقتی وضعیت من رو دید از ماشین پیاده شد.

همون موقع صدای پای اونا رو شنیدم.داشتن نزدیک میشدن باید عجله میکردم پس بدون معطلی و با صدایی که حالا از گریه میلرزیدو بخاطر جیغ زدن گرفته بود به مرد گفتم تا کمکم کنه هری رو توی ماشین بذاریم ؛ اون هم مخالفتی نکرد توی ماشین نشستیم هری رو بغل کردم و سرش رو بوس کردم.

-الان میریم بیمارستان.ت..تو خوب میشی هری من میدونم! تو چیزیت نمیشه!

هری هوشیاری کمی داشت ولی متوجه حرفم شد و سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد.بعد از یکربع به بیمارستان رسیدیم سریعا هری رو بردن توی بیمارستان.منم زخمی شده بودم ولی الان اصلا برام مهم نبود .از مرد تشکر کردم و رفتم تو بیمارستان نشستم روی صندلی ای که جلوی اتاق عمل بود... .

..............
+سلام خانم استایلز!

صدای آشنایی بود.صدای آشنایی که اصلا از شنیدن دوبارش خوشحال نبودم! خودش بود! تروور استینز.چند سال بود این سایه از زندگیم حذف شده بود ولی فکر کنم باید دوباره زندگیم رو با این سایه سر کنم !

وقتی صداش رو شنیدم تمام تنم دوباره لرزید! ولی شجاعتم رو جمع کردم و جواب دادم.

-آقای استینز!

+اوه..میدونم که اصلا سوپرایز نشدی و زین تا الان همه چیز رو برات تعریف کرده. پس میریم سر اصل مطلب..زین گفت دو سه روز وقت میخواد برای اینکه تو رو بیاره! ولی دو سه روز دیره همین فردا باید بیای اینجا.میدونم با خانوادت مسافرتی و میخوای بمونی ولی متاسفم باید فردا هر طوری هس اینجا باشی وگرنه قول نمیدم از اتفاقات بعدش خوشت بیاد!

+ب..باشه.

ترسیده بودم و تنها کلمه ای که از دهنم خارج شد همین بود! باشه؟ به همین سادگی؟! ولی کاری از دستم برنمیومد پس چاره ای نداشتم جز قبول کردن.

+پس من منتظرتم. و یچیزی ماموریت این دفعتون ممکنه هم به روحیاتت صدمه بزنه هم به خودت! ولی به زین آسیبی نمیرسه نگران نباش.

بلند بلند خندید. از این خنده های شیطانی که‌ تمام وجودتو میلرزونن!بعد صدای بوق های مکرر و پشت هم رو شنیدم که نشون میداد تلفن رو قطع کرده! گوشی رو گذاشتم کنارم روی تخت ؛ خوابم پریده بود و دیگه قصد خوابیدن نداشتم ؛ پس از روی تخت بلند شدم و ساعت رو‌نگاه کردم.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 01, 2018 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

The survivorsWhere stories live. Discover now