Chapter 18

3.3K 441 185
                                    

صبحؚ روزی بود که وقت دکتر هفته ی شونزدهم بود و حالت تهوع های صبحگاهی هری تصمیم گرفته بودن که باز شروع بشن.

وقت دکترش ساعت نه بود و الان دقیقا ساعت هشت و نیم بود.

هری از تقریبا نزدیکای ساعت شش بیدار بود و مرتب بین دستشویی و اتاقش تو رفت و برگشت بود و خیلی زیاد احساس تهوع داشت ولی هنوز بالا نیاورده بود.فقط دعا میکرد که کاش این حالت تموم شه چون ازین حال متنفر بود.

دوباره داشت احساس تهوع میکرد پس به توالت برگشت و نشست روی زانوهاش. همون لحظه جما اومد داخل.

"هز،لویی گفت که توی را... اوه هز خوبی؟"

هری فقط به نشونه ی نه سرش رو تکون داد همونطوری که عوق زد و بالا اورد.

"من خیلی احساس تهوع میکنم ولی نمیتونم بالا بیارم، من از ساعت شش بیدارم."

جما با دلسوزی بهش نگاه کرد و پشتش رو ماساژ داد همونطور که هری خشک سرفه میکرد.

بلاخره هری ناله کرد و به پشت توی بازوهای جما خودش رو ولو کرد.

"میخوای مامان و بیارم؟"

"نه خوبم،من باید تا قبل از اینکه لویی برسه لباس بپوشم."

جما سرش رو تکون داد و کمکش کرد بلند شه.

"نباید الان تو مدرسه باشی؟"

"نه امروز دیرتر شروع میشه یادت رفته؟ تا ساعت ده کلاس ندارم.تو بعد از دکتر میای مدرسه؟"

"اره. باید بیام.امروز یه امتحان ریاضی دارم."

"به خودت فشار نیار هز.میدونی که تو باید مرقب دوتا بچه هم باشی."

"میدونم.اگه بعد از امتحان بازم حالت تهوع داشتم برمیگردم خونه."

زنگ خونه به صدا در اومد و جما به هری گفت که کارش رو تموم کنه و اون میره در رو باز کنه.

"سلام لو بیا تو."

"سلام جم، هری کجاست؟"

"داره لباس میپوشه،بچه ی بیچاره از ساعت شش بیداره،خیای حاله خوبی نداره."

"حالش خوبه؟" لویی با یه قیافه نگران پرسید.

"اره من که اینطور فکرمیکنم.فقط تهوع های صبحگاهیشه که باز برگشتن، تنها چیزی که هست اینه که اون بالا نیاورده و فقط حالت تهوع داره و فقط عوق میزنه.اون گفت که واسه ی امتحان باید بره مدرسه اما اگه بازم حالش بود فورا برش گردون خونه."

"حتما همینکارو میکنم."لویی مطمئنش کرد.

هری همون موقع اومد طبقه ی پایین درحالیکه به نرمی شکمش رو نگه داشته بود.

لویی کنار سرش رو بوسید و دستش رو گرفت قبل از اینکه از جما و آنه خداحافظی کنن و برن.

"جما بهم گفت که حالت یکمی خوب نیست لاو."لویی همونطور که به سمت مطب دکتر رانندگی میکرد گفت.

But I'm a boy {Mpreg} [ Persian Translation ]Where stories live. Discover now