0.8

293 44 7
                                    

هری:
تلوتلوخوران بالویی ایی که ریزریز میخنده و دستمو گرفته وارد اپارتمانم میشم.اگه من مستم پس اون از مست هم مست تره.ما تقریبا به همه چیز میخندیم و من خیلی احساس زنده بودن میکنم.من احساس زنده بودن میکنم حتی اگر نتونم بایستم،چون من اینجا با لویی ام اون باعث میشه من بخندمو قرمز بشم...از این خوشم میاد.

"من فکرمیکنم تو خوشگلی هری." لویی باخنده زمزمه میکنه و من میخندم اون به طرز لعنتی ایی دوستداشتنیه و من فقط میخوام تاابد باهام بمونه من میخوام این لحظه ی لعنتی رومتوقف کنم تابتونم تاابد توش بمونم جایی بمونم که توش هریِ خوشحال و خندونم.من این لحظه رو درست همینجا دوست دارم وهیچ فکری ندارم جز پسری که بیشتر ازهمه منو میخندونه.

من لویی رو به اتاق خوابم هدایت میکنم جایی که روی تختم ولو میشم من عاشق رقص و نوشیدن ام ولی بیاین قبول کنیم همه عاشق خواب ان.خواب مثل یه بغل گرمه و همه عاشق بغل گرم ان.

"سلام پسرخوشگل." لویی همونطور که میخنده زمزمه میکنه و من بهش نگاه میکنموقتی کنارم دراز میکشه.من صورتشو دوست دارم وقتی اونجا دراز کشیده جوری بهم نگاه میکنه انگار خوشگلم.

ممکنه من یه مدل باشم ولی هیچوقت بیشتراززمانی که لویی نگاهم میکنه احساس زیبایی نکردم.نه فقط زیبایی مثل اون زیبایی که روی کاور مجله هاست،نه،لویز باعث میشه از درون و بیرون احساس زیبایی بکنم و من واقعا اینو دوست دارم.من عادت ندارم مردم باعث بشن همچین احساسی داشته باشم ولی واقعا دوستش دارم.

من واقعا جوری که لویی باعث میشه احساس کنم رو دوست دارم،باعث میشه حس کنم زنده و باارزشم.

"توزیبایی هری...ولی نه جوری که بقیه میبینن تو هم از درون زیبایی هم ازبیرون."لویی پچ پچ میکنه و من سورپرایز میشم که نمیخنده،اون بهم نگاه میکنه و احساسات زیادی رو حس میکنم وقتی اینو میگه.میتونم حس کنم چقدر منظورش اینه و خیلی برام ارزش داره.من فقط نگاه کردن به چشماشو دوست دارم.

چیزی که راجع به چشمای لویی وجود داره اینه که،من قبلا هیچوقت چشمای ابی به این زیبایی ندیدم.اونا انگار جادویی ان و هردفعه که بهشون نگاه میکنم طلسمم میکنن.میدونم خیلی بی معنی به نظر میاد ولی میتونم توی چشماش غرق بشم یعنی برام مهم نیست،چون چشماش خیلی خوشگلن.

اونا مثل دوتابرکه اززیبایی ان.انگار اگر توشون شنا کنی تاابد زیبا میمونی.اگر لویی بهتون نگاه کنه اونموقع قدرتی که چشماش داره رو حس میکنین و من میدونم این مغزمستم نیست که بخواد بهم حقه بزنه.نه من میدونم یه چیزی راجع به چشماش هست که خیلی قدرتمنده.

من به لباش نگاه میکنم و اونا خیلی بوسیدنی به نظر میان و خیلی برام اسونه که فقط یکم جلو برم و اجازه بدم لبام،لب هاش رو ملاقات کنن..وای اینکارو نمیکنم چون میترسم.میترسم اون احساس منو نداشته باشه و همه چیز رونابودکنم.من میدونم تو پارتی خودمو بهش می مالیدم ولی اون یه چیز متفاوته چون همه انجامش میدن.

Youtube (Larry Stylinson)Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum