درباره دختری که پیش خودت نگه داشتی کنجکاوم، چون من شنیدم وقتی تو خوابت دربارش صحبت میکردی.
روز بعد که از خواب بلند شدم،هوا سرد بود.(منظورش اینه دیگه پیشش نبوده)
هرچند میدونستم این دوباره اتفاق می افته.اون همیشه میگه "کار دارم" ، یا شاید "دوستام میخوان دور هم جمع شن" ، ولی من همیشه نمی دونم اگه اون 'کار' یا اون 'دوستایی' که اون بعضی وقتا میگه، با اون اسمی که چند روز پیش رو صفحه موبایلش دیدم بیاد.
با این وجود،این هنوز روی مغزم حک شده.یا شاید من فقط دارم زیادی بزرگش می کنم، شاید اون فقط یه دوست صمیمیه_اوه، من دارم کی رو گول می زنم؟ دوستای صمیمی به هم تکست نمیدن 'به من سر بزن، بیبی ' با یه عکس که لباس زیر پوشیدن( :| ).
دوباره،من اتفاقی موبایل اونو جای موبایل خودم برداشتم.و فکرش انقد ظاهر میشه و میشه تا احساس کنم قلبم دو تیکه شده.احساس ضعف کردم؛توی تختم موندم و وقتی دستام بی هدف روی ملافه حرکت می کردند، به صدای بر خورد بارون به پنجره گوش دادم.
تصمیم گرفتم زنگ بزنم محل کارم و بگم امروز مریضم،چون فقط فکر، برای تمرکز روی کارم کمکی بهم نمیکرد اگه به این معنی بود که باید یه روز کامل رو با بدن درد، یه قلب شکسته و یه مغز پارانویایی (|:) بگذرونم.
من باید کسی باشم که قلبش ضعیفه.
می خواستم سرمو بکوبونم به هدبورد.نه،تو فقط پارانویایی شدی.اون یه تکست اتفاقی بود.اون عاشقته.اون گفت، پس هست.این چیزارو به خودم میگم ولی ترس و اضطراب هنوز هست، فکرامو می تابونه و یه نقاشی رو تو ذهنم می کشه.اون دختر بهش ناهار می ده.
اون (he) گونشو می بوسه و اجازه میده وقتی دارن بیرونو نگاه می کنن تا افق شهرو ببینن ،روی پاش بشینه.
اون ( he) تموم گردنشو پر از بوسه میکنه.دستاشو توی موهای قرمزش می کنه.و بعد اون بی قرار میشه،نیازمند و همه چی انقدر درتی و غم انگیز میشه که مجبورم میکنه بخوام هر چیزی که کنارمرو بشکنم.ولی من هنوز اینجام،به سقف سفید خیره شدم وقتی فکر می کنم بیرون این دیوارا چه اتفاقی می افته.ده و نیم بود که از لای ملافه ها بیرون اومدم و روزمو شروع کردم.
با یه قلب مضطرب دور خونمون راه رفتم،پاهای پوشیده از جورابم (ترجمش همین میشد |: ) روی فرش راه می رفتن.تاپ،تاپ،تاپ.وقتی به سمت آشپزخونمون می رفتم،قلبم با هر قدمم سریع می زد.
وقتی منتظر بودم کتری سوت بزنه (جوش بیاد)، سرمو روی چونم نگه داشتم قبل اینکه ماگمو تو دستم بگیرم،مایع داغ و بریزم و تی بگ بابونه (این کیسه های چای که داخل آب جوش میذارن ) رو توش بذارم.من اونجا نشستم،فنجون رو توی دستم گرفتم،فکر کردم اگه اون دخترم مثل من چای دوست داره. آروم، ملایم و گرم برای لمس.یا شاید اون قهوه رو ترجیح میده: قوی،مدعی،نیرو بخش.
YOU ARE READING
Lipstick [H.S] | Complete
Fanfiction"شاید من باید خودمو بیشتر شبیهش می کردم " اون برای قلب عشقش رقابت میکنه حتی وقتی می فهمه اون به یه نفر دیگه فکر میکنه. ( Harry Styles AU ) [ Persian Translation] © All Right Reserved @styonces