بغل ليام نشسته بوديم ..
تو يكي از اتاقاي بيمارستان!
خب ..
گور باباي كنسرت !
باورم نميشد ليام حالش بد شد ..
با ي صحبت ..
ي صحبت فقط !اعصابم از دست خودم خورد بود ، چقد ي ازم ميتونه بي فكر باشه ..
مثلِ من ؟!
لويي اروم انگشتشو رو دستم ميكشيد ، راستيتش ميدونستم ليام هيچيش ني بيشتر عصباني بودم چون ..
شايد زد به سرم و به زين گفتم كه بياد بيمارستان ..منتظر بودم هر لحظه ، ي دعوا ي گنده اتفاق بيوفته ..
تو جايي كه ليام دراز كشيده بود ، نشسته بوديم ..
وقتي نايل از دكترش پرسيد دليلش چي بود خيلييي راحت گفت " فشار زياد "و منِ خر بازم به زين گفتم بياد ..
ليام تازه يكم بهتر شده بود .. ولي خب بايد ميموند ، همينجوري الكي ، چس كلاس !ولي هنوز رنگ و روش سفيد بود ..
حالا كه دقت ميكردم ميديدم چقد لاغر شده بود ..
من چطوري حواسم نبود ؟تقريبا دو سه دقيقه بعدش ، در با شدت باز شد و ..
خب !
- هلووووع زيني !
گفتم و زين با چشماش قرمز و پف كردش ، سريع ليامو پيدا كرد ..
قيافه ليام ي لحظه شبيهه علامت تعجب شد ..
لويي همون موقع رَم كرد يدفعه بلند شد - تو اينجا چه غلطي ميكني !؟اما زين انگار فقط ، ليامو ميديد ..
ليامم همون موقع با تمام حال بدش و شُل شُلكي بودنش ، بلند شد ..
- برين بيرون !اما لويي انگاري خيلي اعصابش بهم ريخته تر از همه ي ما بود - چي ميگي ليام ! چرت و پرت !
- ميشه برين بيرون ؟!
ليام اين دفعه محكم تر گفت و نايل دوباره مثه مظلوما اول از همه ، بعدش من كه دست لويي و كشيدم و از اتاق كشيدمش بيرون ..كاري رو كردم كه ميدونستم ، اگه منُ لويي هم تو اين موقعيت بوديم ازشون ميخواستيم ..
xxx
اوكي حق دارين منُ كتك بزنين ، فحش بدين يا هرچي😐
كم بود :| ولي اين واسه بازگشت بود ديگه🙁😐
همين ..
دوستون دارم ..
اِل :]
YOU ARE READING
Please Dont Have Somebody else
Fanfiction|| اون به من قول داد بمونه .. چه پیش هممون ، چه عاشقم .. یا اینکه کسِ دیگه ای رو بینمون نیاره .. اما نمیدونستم دستامو تو کدوم دیوار بکوبم وقتی فهمیدم اون بد قول ترین آدم دنیاس ! :)) || @elnaaz_ghb