15

539 83 16
                                    

بغل ليام نشسته بوديم ..
تو يكي از اتاقاي بيمارستان!
خب ..
گور باباي كنسرت !
باورم نميشد ليام حالش بد شد ..
با ي صحبت ..
ي صحبت فقط !

اعصابم از دست  خودم خورد بود ،  چقد ي ازم ميتونه بي فكر باشه ..
مثلِ من ؟!
لويي  اروم انگشتشو رو دستم ميكشيد ، راستيتش ميدونستم ليام هيچيش ني بيشتر عصباني بودم چون ..
شايد زد به سرم و به زين گفتم كه بياد بيمارستان ..

منتظر بودم هر لحظه ، ي دعوا ي گنده اتفاق بيوفته ..
تو  جايي كه ليام دراز كشيده بود  ، نشسته بوديم ..
وقتي نايل از دكترش پرسيد دليلش چي بود  خيلييي راحت گفت " فشار زياد "

و منِ خر بازم به زين گفتم بياد ..
ليام تازه يكم بهتر شده بود .. ولي خب بايد ميموند ، همينجوري الكي ، چس كلاس !

ولي هنوز رنگ و روش سفيد بود ..
حالا كه دقت ميكردم ميديدم چقد  لاغر شده بود ..
من چطوري  حواسم نبود ؟

تقريبا دو سه دقيقه بعدش ، در با شدت باز شد و ..
خب !
- هلووووع زيني !
گفتم و زين با چشماش قرمز و پف كردش ، سريع ليامو  پيدا كرد ..
قيافه ليام  ي لحظه شبيهه علامت  تعجب شد ..
لويي همون موقع رَم كرد يدفعه بلند شد - تو اينجا چه غلطي ميكني !؟

اما زين انگار فقط ، ليامو ميديد ..
ليامم همون موقع با تمام حال بدش و شُل شُلكي بودنش ، بلند شد ..
- برين بيرون !

اما لويي انگاري  خيلي اعصابش بهم ريخته تر از همه ي ما بود - چي ميگي ليام !  چرت و پرت ! 
- ميشه برين بيرون ؟!
ليام اين دفعه محكم تر گفت و نايل دوباره مثه مظلوما اول  از همه ، بعدش من  كه دست لويي و كشيدم و از اتاق كشيدمش بيرون ..

كاري رو كردم كه ميدونستم  ، اگه منُ لويي هم تو اين موقعيت بوديم ازشون ميخواستيم ..

xxx
اوكي حق دارين  منُ كتك بزنين ، فحش بدين يا هرچي😐
كم بود :| ولي اين واسه بازگشت  بود ديگه🙁😐
همين ..
دوستون دارم ..
اِل :]

Please Dont Have Somebody else Where stories live. Discover now