امروز صبح تو ازم خواستى كه به دفترت بيام ، من لباسم رو صاف و مو هام رو مرتب كردم. دلم ميخواد كه جلوى تو خوشگل به نظر بيام.
" صبح بخير مايرا "
تو حرف زدى
" صبح بخير آقا "
من از درون لرزيدم
" نظرت چيه كار رو بعد از خوردن يه فنجون قهوه شروع كنيم؟ "
تو پرسيدى و من سرم رو به نشونه ى تاييد تكون دادم
تو دستيارت رو صدا زدى و دوتا قهوه سفارش دادى.
YOU ARE READING
Letters To Him | Complete
Fanfiction[ C O M P L E T E D ] اون دختر براى اون پسر نامه مينويشت ، نامه هايى كه هيچوقت به دست اون پسر نرسيدن. [Persian Translation] (Louis Tomlinson AU) copyright all rights reserved, ©prernapunjabi Translated By : @DinzTheKitten
