4|فرشته

102 8 0
                                    

چند هفته از اولین ملاقات گذشته بود و تا الان به جز ویدیو چت یا تلفنی صدای همدیگه رو نشنیده بودن.

شاید وقت یه ملاقات تازه بود.

یه ملاقات که تا چند دقیقه دیگه اتفاق میوفتاد.

زیبایی یه رز سبز در حدی بود که بتونه دختر رو به وجد بیاره؟

اینا چیزایی بود که از ذهن خسته پسر میگذشت.

از تاکسی پیاده شد بعد از حساب کردن کرایش. شاید تنها چیزی که میتونست دختر رو باهاش بشناسه موهاش بود.

همون مو های بلوند و گردنبند چوکر کلفتی که دور گردنش بود کافی بود برای شناختنش. سرعت قدم هاشو بالا برد و پشت دختر ایستاد. دختر این بار متفاوت اومده بود. یه نیم بوت چرم قهوه ای. یه جین مشکی دودی تنگ و یه تیشرت گشاد مشکی که روش یه سوییشرت سفید افتاده بود و کلاه لش خاکستریش تیپش رو کامل میکرد.

البته خب پسر با یه کت و شلوار و پیرهن و کفش سیاه اومده بود و گل سبزی که توی دستش بود واقعا روی لباساش خود نمایی میکرد. چشما و بینی باد کردش یکم توی ذوق میزد ولی در کل باز هم استایلش جای تحسین داشت.

-سیدنی؟

دختر با لبخند برگشت و لبخندش شیرین بود تا قبل از این که پسر رو ببینه.

-تو.... ه... چرا... هری تو خوبی؟

-خب...

پسر برای این که از جواب دادن به سوالش در بره گلی که دستش بود رو سمت دختر گرفت. گل از دست لرزون و یخ کرده پسر گرفته شد و سمت صورت دختر رفت. ریه های دختر پر شد از عطر گلی که یکم گلبرگ های سبز و خوشگلش خیس بود.

-مرسی.... خیلی خیلی خیلی خوشگله.

-خواهش...

لبای کمرنگ پسر با لبخند گرمی جون گرفت. دست دختر سمت صورت پسر رفت و پوست نم دار و یخ زدش رو لمس کرد.

-هری تو خوب نیستی.... چی شده؟

-نه سیدنی... خوب نیستم.... اصلا خوب نیستم.

-چی شده؟

-.....

جواب سوال دختر فقط یه سکوت بود که انگار قرار بود تا بی نهایت ادامه پیدا کنه

-هری حرف نمیزنی چون خوابی یا حرف نمیزنی چون سیلی میخوای.

چشمای پسر پر از اشک شد. صدای کلفت و گرمش خش دار بود.

-حرف نمیزنم چون دارم آرزو میکنم کاش همه اتفاقای امروز یه خواب بوده باشه و تو یه سیلی بهم بزنی و من بیدار شم.

با نفرت چشمای خیسش رو پاک کرد و روی نزدیک ترین نیمکت نشست

-چی شده مگه؟

-از مراسم ختم بهترین دوستم اومدم پیشت سیدنی... از مراسم ختم پاک ترین و بی ریا ترین پسر روی زمین اومدم پیشت و کنارتم

FřįěńđšWhere stories live. Discover now