قرار گرفتن ' توی سکوت' به معنی این بود که برای مدتی دهن بند بزنی و اون فقط زمانی باز بشه که میخوای غذا یا آب بخوری_ اونم در صورتی که مسئولت صلاح بدونه.

کارخونه ی تحقیر، هر وقت کسی میدید یا حدس میزد تو کار اشتباهی انجام دادی، برپا میشد. و با گرفته شدن صدات حتی بی اعتنا ترین فاحشه هم حس ابزار بودن پیدا میکرد... و بعد این مسئله پیش میومد که وقتی بهت حمله میشد نمیتونستی گریه کنی یا موقع صدمه دیدن جیغ بکشی... نمیتونستی 'نه' بگی.

هرکسی که 'توی سکوت' قرار میگرفت با ارزش و بی پناه میشد، و بعضی از مسئول ها بیشترین سو استفاده ی ممکن رو از این وضعیت میکردن(خودتون میدونید دیگه چه کار میکردن)... هرچی باشه، اونا(کسایی که دهن بند بهشون زده شده) نمیتونستن به کسی بگن که چه بلایی سرشون اومده.

بی اعتنا بودن و حاضر جواب بودن هری باعث میشد بیشتر اوقات 'توی سکوت' قرار بگیره. لیام، توی تمام طول هفته، مثل یه شاهین ازش مراقبت میکرد تا مطمئن باشه هیچ اتفاقی نمیفته، اما اون هنوزم تا زمانی که لیام اون قفل کوچولو رو باز نمیکرد و اون رو آزاد نمیکرد ، میترسید. اون حتی یه جورایی خوشحال بود که آقای کاول شلاق رو بجای توی سکوت قرار گرفتن، برای زین انتخاب کرده.

وقتی لیام بهشون رسید بالا رو نگاه کرد و نگاهشو چرخوند تا به چشمای پر از احساس گناه به زین نگاه کنه.

"متاسفم زین"

"چیزی نیست" زین شونه هاشو بالا انداخت و از نگاهش دوری میکرد.

"ببین، وقتی برمیگرده آروم تره، اون..."

و توی همون لحظه در اتاق به تندی باز شد و صدای بنگش باعث شد همه از جا بپرن و سریع بچرخن.

ترو توی چهارچوب در ایستاده بود و زمانی که به زین خیره شده بود، به طور واضحی از خشم میلرزید.

"بیفت رو زانوهات, این یه دستوره! یالا! الان, تو پاکستانی لعنتی!"

زین با تقلا از تختش پایین اومد و روی زانوهاش افتاد. صورتش به تشک چسبیده بود و دستاش جلوش کشیده شده بودن. پشتش لخت بود و آماده بود برای شلاقی که ترو داشت از کمربندش بیرون میکشید و داشت به سرعت به سمتش میومد.

"به مایک و دیو برخوردم و اونا گفتن که شنیدن چه اتفاقی افتاده، که من نمیتونم فرد تحت مسئولیتمو کنترل کنم! میخوام این عوضی کوچولو رو یه جوری علامت گذاری کنم که همه بدونن کی مسئولشه!"

"نه لعنتی بهش دست نزن!" هری با یه حرکت از جاش بلند شدو به سمت جلو خیز برداشت... اما لیام به سمتش شیرجه رفت و از کمر گرفتش و بدنشو محکم کوبید روی تخت.

"هری نکن! هری بیخیالش شو!"

"بزار برم! اون لعنتی میخواد بکشتش! لیام, لعنتی از روم برو کنار!" با هم گلاویز شدن و توی همدیگه گره خورده بودن.

Birds in Gilded Cages(larry)(persian)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora