Chapter 74 (part 2)

3.4K 411 206
                                    

"سلام شما با هری استایلز تماس گرفتید لطفا پیغام خودتون رو بزارید."

من قطع کردم و اه کشیدم ، لبمو گاز گرفتم.

چند روز گذشته دارم دنبال هری می گردم.چه زنده چه مرده.تا حالا چیز زیادی پیدا نکردم. ولی امید بیشتری نسبت به قبل دارم ، خب این چیز خوبیه.

بعضی وقت ها ، وقتی عصبانی می شم ، بهش زنگ می زنم تا صدای ویس میلش رو بشنوم، رقت انگیزه، می دونم.

چند ثانیه بعد مبایلم زنگ زد و من از جام پریدم.

"الو؟"

"سلام رز، ویولتم."

"ویولت، اره ، سلام." صاف نشستم."چطوری؟"

"من خوبم تو چطور؟"

"بهترم." من صادقانه جواب دادم و بعد عینکم افتابیم رو زدم ، از زیر درخت پارک مرکزی اومدم بیرون. افتاب مستقیم می تابید. روز اول ژوئن. عروسی زین و پری چند روز ایندس و تا حالا دوبار با پری برای قهوه رفتیم بیرون ، ولی زین رو ندیدم.باید باهاش صحبت کنم ؛ تا ازش درباره ی هری بپرسم ، ولی تا حالا این فرصت رو نداشتم.

"دربارش شنیدم متاسفم."

"این...این دقیقا همون مسئله ای که می خوام دربارش باهات صحبت کنم."

"رز خیلی دوست دارم تا همه چیز رو بهت بگم ولی الان یه تماس رو خط سه برای اقای گرینمنه---"

"ویولت من فقط می خوام----"

"من خیلی متاسفم بعدا بهت زنگ می زنم ، باشه؟"

من اه کشیدم و تلفن رو قطع کردم. یادم افتاد ویولت شغل سابق ماریون رو گرفته بعد از این که ماریون به دلیل این که پشت سر کریستال بر علیهش کار می کرده اخراج شد. منشی دوم کریستال که قبلا جاش رو با ویولت عوض کرد الان باید دو برابر کار کنه.

صدای پا شنیدم و برگشتم و پری رو دیدم ، عروس اینده، که داشت می اومد سمت من.

"سلام." اون گفت و بهم لبخند زد.

"سلام. " من گفتم و بهش لبخند زدم." اوضاع چطوره؟"

"لعنتی خیلی شلوغه." اون اه کشید." راستش خیلی استرس دارم."

اگرچه خیلی خوب میشد ولی من قرار نیست ساقدوشش بشم. برای پری توضیح دادم که متاسفم ولی نمی تونم این کار رو انجام بدم و اون درکم کرد. اون گفت خیلی خوش حاله که به عروسیش می رم و همین خوبه.

"خب ببینیم چادر ها چطوره." موهای پری پشت سرش به صورت شلوغی گوجه ای شده ، عینک افتابیش هم روی صورتش به همراه لبخندش.

سرم رو تکون دادم و با هم راهی رو رفتیم که به جایی میرسه که قراره عروسی برگذار بشه. فکر کردن به عروسی باشه میشه باعث میشه به این فکر کنم که چطور یه موقع ارزو میکردم که من و هری هم یه روزی ازدواج کنیم ، ولی حتی فکر کردن به اون موضوع هم باعث میشه نفس کشیدنم رو نتونم کنترل کنم. به هر حال همه چیز برمیگرده سمت هری.

Hidden( translated to persian )Where stories live. Discover now