Chapter66 (part 2)

3.7K 405 81
                                    

از خواب بیدار شدم، عرق کرده بودم. از سرما می لرزم و در عین حالم داشتم می سوختم و قلبم تند تند می زد.

"هری."من تکونش دادم."هری یه مشکلی هست."

هری سریع بلند شد و نشست."چی شده؟"

"من خیلی سرده ولی گرمم." من گفتم.

اون دست سردش رو گذاشت رو پیشونیم."تو داری می سوزی." اون از تخت رفت پایین و رفت سمت دستشویی و حوله رو خیس کرد.

شنیدم جما اومد و هری شرایط رو براش توضیح داد.

هردوتاشون اومدن تو اتاق هری حوله ی خیس رو گذاشت رو سرم و جما با نگرانی بهم نگاه کرد.

من از خستگی زیاد چشمام رو بستم و می لرزیدم و گرمم بود.

"نباید ببریمش بیمارستان؟"هری با نگرانی پرسید.

"نمی دونم فکر کنم تبش قطع بشه."

"ولی به نظرم من حالش خیلی بده."

"اول باید حالش بد بشه تا بعدش خوب بشه."

"لعنتی جما من خیلی نگرانم."

"اون حالش خوب میشه نگاه کن لرزش تقریبا تموم شد."

جما درست می گفت. کمتر احساس سرما می کنم و کمتر عرق می کنم. نفس کشیدنم هم اروم تر شده.

هری نفس عمیق کشید."خوبه."

"برو بخواب ، اون حالش خوب میشه، هزا."

اولین باریه که میشنوم جما هری رو با اسم مستعار صدا میکنه و این باعث خوش حالی من میشه.

"مرسی جم."

اگر مرسض نبودم مطمئنن مثل احمقا بهشون لبخند میزدم.

احساس کردم هری کنارم دراز کشید ،منو کشید سمت خودش. موهامو از رو صورتم کنار زد و با کش برام بست.می خوام چشمام رو باز کنم و ازش تشکر کنم ولی وقتی بهم گفت دوسم داره و سرم رو بوسید من تقریبا خواب بودم.

صبح حالم خیلی بهتر شده بود.گلوم هنوز یه ذره درد میکنه ولی تو تب نمی سوزم.وقتی چشمام رو باز کردم تخت خالی بود. دستم رو دراز کردم سمت هری ولی اون نبود.

صداش رو از تو حال شنیدم.

"تو منو چطوری پیدا کردی جما؟"

"یکمی طول کشید ولی شمارتو از همسایه ها گرفتم."

"اونا شماره ی منو برای چی دارن؟"

"تو شمارتو به اونا دادی تا اگه اتفاق جدی پیش اومد...برای پدر."

سکوت شد.

"اوه."

"هنوز نباید می اومدی اینجا مخصوصا وقتی بهت گفتم نباید بیایی."

"تو می خواستی منو برای همیشه از زندگیت بندازی بیرون؟"

"اره."

Hidden( translated to persian )Where stories live. Discover now