09

16 4 5
                                        


Blood10

09

تارهای نامرئی

سردرد بکهیون دیگه یه ضربان معمولی نبود؛ حالا مثل کوبش مداوم یه طبل‌ سنگین پشت چشم‌هاش بود که هماهنگ با بارون یکنواختی که به شیشه‌ی پنجره می‌خورد، می‌تپید. دفتر کارش خالی بود. روی میز، بین انبوه پرونده‌ها، لپ‌تاپش باز بود و کارت ویزیت ساده‌ی چانیول و اوه سهون روی صفحه‌ کلیدش قرار داشت.
نفس عمیقی کشید و انگشت‌هاش رو روی صفحه کلید به حرکت درآورد. با اعتبار رسمی خودش وارد سامانه‌ی اطلاعاتی پلیس شد، اما این بار نه برای پرونده‌ی قتل، بلکه برای یه کار شخصیِ کاملاً غیررسمی و غیرقانونی، کاری که وجدانش رو عذاب می‌داد ولی برای انجامش ناچار و بی‌قرار بود!

نام: پارک چانیول، تاریخ تولد: ۲۷نوامبر ۱۹۹۲ و...

نتایج با سرعت بالا روی صفحه اومدن. مدرک لیسانس مهندسی نرم‌افزار از دانشگاه سئول. گواهی‌های تجاری متعدد. پرونده‌ی مالیاتی کاملاً تمیز و بدون هیچ نقطه‌ی ابهامی! کسب‌وکار مشترکش با اوه سهون، "گروه تجاری سهچان"، در زمینه‌‌ی واردات لوازم الکترونیکی فعالیت می‌کرد و به نظر می‌رسید بین رقبا بسیار هم سودآورتر و موفق‌تره. همه چیز به طرز مشکوکی بیش از حد بی‌نقص بود! انگار زندگی یه نفر از سال ۲۰۱۴ به بعد، با خط‌کش و پرگار طراحی و به تصویر کشیده شده بود. هیچ ردپایی از اون پسرک غم‌زده و ترسوی خاطرات بک از بوریونگ وجود نداشت.

غریزه‌ی پلیسی‌اش فریاد زد: یه هویت ساختگیِ حرفه‌ای!
نام اوه سهون رو جستجو کرد. صفحه برای چند ثانیه مکث کرد و بعد پیغامی قرمز رنگ نمایش داده شد:

"دسترسی محدود، سطوح امنیتی بالاتر مورد نیاز است."

چه اتفاق کوفتی‌ای داشت می‌افتاد؟ دسترسی محدود برای یه کارآگاه ارشد واحد جرایم خشن؟ این فقط یه معنی داشت: یه مقام بالادستی نمی‌خواد کسی به اطلاعات اوه سهون دسترسی داشته باشه!
اما چرا؟؟

*****

بک با بی‌قراری به ساعت نگاه کرد. کمی از نیمه‌شب گذشته بود. در حالی که لیست مخاطبین موبایل شخصی‌اش رو بالا و پایین می‌کرد، روی یه اسم توقف کرد: "چوی می‌سونگ". یه روزنامه‌نگار تحقیقاتی کهنه‌کار که سال‌ها پیش، توی جریان یه تحقیق، جونش رو از دست یه قاچاقچی مواد نجات داده بود! یه جورهایی این حرفه رو بوسیده و کنار گذاشته بود، ولی تنها شخصی که علی‌الحساب می‌تونست روش حساب کنه، آقای چوی بود. یه بانک اطلاعاتی متحرک!
مکالمه‌شون کوتاه و بریده بود.

_چوی‌شی، بیون هستم. به اطلاعاتتون نیاز دارم!

صدای خواب‌آلود طرف مقابل با شنیدن نام بیون هوشیار شد.

Vous avez atteint le dernier des chapitres publiés.

⏰ Dernière mise à jour : Nov 23 ⏰

Ajoutez cette histoire à votre Bibliothèque pour être informé des nouveaux chapitres !

BLOOD10Où les histoires vivent. Découvrez maintenant