در انگشتهاش احساس کرختی میکرد و همین حس باعث شد تا خودکار چندین بار از دستش رها بشه و روی کاغذهای مقابلش بیفته.
لبهاش رو روی هم فشار داد و نفس عمیقی کشید و برای چند لحظه چشمهاش رو بست تا شاید کمی روی حرکاتش تسلط پیدا کنه و زمانی که حس کرد کمی بهتر شده، به خودکار مقابلش چنگ زد و با حرص روی کاغذها گذاشت و خطوطی رو که نشانگر امضاش بودن رو پایینشون حک کرد.
بغض بدی در گلوش چنبره زده بود و فشارش لحظه به لحظه بیشتر میشد و همین امر باعث سخت شدن تنفسش میشد. از طرفی هم، قلبش یکی میزد و دوتا نمیزد وقتی که چشمش به عنوان برگه هایی که امضاشون کرده بود میخورد.
"دادخواست طلاق"
باورش نمیشد که با میل و دست های خودش چنین چیزی رو امضاء کرده در حالیکه در تمام این مدت همه کاری کرد تا به چنین جایی نرسه!
اما از شبی که همسرش بهش تجاوز کرد و در طول چهار روزی که از این اتفاق میگذشت، به این نتیجه رسید که این زندگی هیچ جایی برای اونها در کنار همدیگه نداره و با اینکه واقعیت تلخی به حساب میومد اما به هر حال بخشی از زندگی زوج پارک محسوب میشد.
بنابراین بکهیون تصمیم گرفت که قبل از اینکه چانیول و روزگار تصمیم گیرنده ی زندگی و باقی مسیرش باشن خودش کارگردان زندگیش باقی بمونه و پرونده ی این فصلش رو ببنده!
پس در حالیکه مردمکهاش رو با نفرت و ناامیدی روی اون کلمات منحوس میچرخوند، دم عمیقی از هوای سرد اتاقش گرفت و برای چند ثانیه در ریه هاش مبحوسش کرد و بعد با پوزخند تلخی بازدمش رو بیرون داد.
از روی تختش بلند شد و با قدم های آرومی به سمت میز گوشه ی اتاق رفت و برگه ها رو روی اون انداخت. در عوض موبایلش رو برداشت و بین دستهاش گرفت تا برای شام از رستوران غذا سفارش بده. بعد از ثبت سفارش تصمیم گرفت دوشی بگیره و به همین خاطر به حمام رفت.
دوش نسبتا طولانی گرفت چون مدت زیادی رو در تلاش برای کنترل و مهار خونریزی مقعدش بود. بعد از رابطه ی اجباری و نصفه نیمه ی چانیول دوباره زخم های مقعدش سر باز کرده بودن و گاه و بی گاه شروع به خونریزی میکردن اما بکهیون تصمیمی بابت اهمیت دادن به این موضوع نداشت. اون زخم ها و عذاب های بزرگتری نسبت به زخم های جسم آسیب دیده اش داشت که اجازه ی به چشم اومدن چنین چیزی رو بهش نمیدادن!
با حوله ای تن پوش در حالیکه میلنگید از حمام بیرون اومد و مقابل میز توالتش ایستاد. کمی نم موهاش رو به وسیله ی کلاه حوله اش گرفت و بعد اجازه داد تا کمی هم با هوای آزاد خشک بشن. نگاهی به تصویر منعکس شده از چهره ی خودش در آینه انداخت. صورت رنگ پریده و چشمهای گود رفته اش باعث شدن تا انگشت هاش رو با ملایمت روی گونه و فکش بکشه تا اینکه نگاهش به رد بخیه های روی پیشونیش افتاد و متوقفش کرد. بعد از چند لحظه دستش رو با تردید به سمتش برد و نوک انگشت هاش رو روی اون کشید. دردی حس نمیکرد و ازش فقط ردی بر آمده باقی مونده بود. ناخنش رو چند بار روش کشید و وقتی که کمی سرخ شد دست از کارش کشید.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Gypsophila [COMPLETED]
Любовные романы[BOOK 3] برای فرار از رسوایی راههای زیادی وجود داشت و انتخاب بدترین راه، تبعات جبران ناپذیری را رقم زد! "باید باور میکردی... باید باور میکردی که عاشقتم..." "ما فقط دستهای دراز شده به سمت همدیگه برای همراهی رو ندیدیم. اگر غفلت و لجبازی نمیکردیم ال...
![Gypsophila [COMPLETED]](https://img.wattpad.com/cover/391567383-64-k475869.jpg)