و بعد پوزخندشو جمع کرد و با چشمانی ترسناک گفت
+اگه نمیخوای بقیه شو بشنوی،پس یقه‌ی منو ول کن پسرجون؛تا نفرستادم شبونه توی تخت بکشنت.
جدی گفت، هیونجین دندون هاشو روی هم فشار داد؛چانگبین بازهم به شونه ی هیونجین ضربه میزد ولی مرد توجهی نمی‌کرد.
جیسونگ ترسیده بود که دعوا بشه،نگاه کوتاهی به فلیکس کرد و بعد نگاه ملتمسشرو به کریستوفر داد

مرد بزرگتر اوفی کشید و نزدیک دونسنگاش رفت؛دستشو روی شونه هیونجین گذاشت و اونو از مینهو جدا کرد
:هیونجین،جیسونگ بنظر خسته میاد؛مگه نمیخواستین برین توی اتاقتون؟
و با نگاهش به مینهو فهموند که باید از اینجا دور شن.
درست وقتی که مینهو و کریستوفر از اونا دور شدن؛اون چهار نفر هم وارد آسانسور شدن هیونجین عصبی بنظر میومد و این جیسونگ رو ناراحت میکرد.
.
.
.
Tomorrow
هیونجین کتش رو پوشید و بعد از زدن عطرش نگاهی به جیسونگی که سرش توی گوشی بود انداخت
متوجه میشد این چند روز حالش گرفته ست و حتی بعد از دیدن مینهو بدتر هم شده بود
تنها احتمالی که توی ذهن مرد حضور پررنگی داشت این بود که شاید جیسونگ و مینهو توی کشتی باهم ملاقات کردن و همین باعث حال بد جیسونگ شده

ولی بازهم به این فکر میکرد که اگر همچین چیزی بود جیسونگ به جای اینکه ناراحت باشه از میترسید و به هیونجین میگفت و همین باعث شده بود نسبت به دلیل ناراحتی پسر شک داشته باشه
نزدیک تخت شد و بوسه ای به سر پسری که به وضوح فکرش اینجا نبود نشوند و به چهره هل شده اش نگاه کرد

جیسونگ با صدای گرفته ای گفت
_داری میری ؟
هیونجین لبخندی زد و جواب داد
+اره .. میخوای پیشت بمونم ؟
_نه ‌‌.. نه لازم نیست
هیونجین کمی مکث کرد و لبه‌ی تخت نشست
+میدونی که تا من زندم هیچکس نمیتونه بهت چپ نگاه کنه؟

جیسونگ لبخندی زد و در جواب محبت هیونجین دستش رو گرفت و فشرد
_من .. نمیدونم چطوری این همه لطفت رو جبران کنم
مرد با لبخندی که حالا گرم تر بود بوسه ای به پیشونی نرم پسر زد و گفت
+همین که هستی واسه من یه دنیا ارزش داره
جیسونگ لبخندش رو عمیق تر و سرزنده تر کرد و با نگاه مهربونش مرد رو بدرقه کرد
.
.
.
:لاغر شده بود ..
فلیکس جیغ خفه‌ی کشید
_جیسونگگ بس کننن،دیوونه ام کردی پسر
:باشه باشه چیزی نمیگم
فیلیکس دوباره سرشو توی گوشیش برد . داشت اماکن دیدنی ژاپن رو بررسی میکرد تا با گشتن توی ژاپن حواس جیسونگ رو پرت کنه ولی هنوز هم گوشاش به اجبار پذیرای حرف های جیسونگ راجب مینهو میشدن؛

گوشیشو سمت جیسونگ گرفت و عکسی بهش نشون داد
_جیسونگا،ببین اینجا چطوره؟قشنگ نیست؟بنظرت در واقعیت هم همینجوریه؟؟
جیسونگ بی حوصله نگاهی به عکس کرد
:من چمیدونم فلیکس..
فیلیکس چشم غره رفت
_آخه جیسونگ،به چی انقدر داری فکر میکنی هان؟؟که اون لاغر شده‌؟ بزار بشه مگه چی میشه؟نترس هنوز زور داره این و اونو بکشه . .

Predator Where stories live. Discover now