همونجوری که نفس های عمیق میکشید در کابین و باز کرد و وارد شد و بلافاصله در کوبید به هم و قفل کرد بزاق دهنشو قورت داد و به سمت تخت رفت پتو رو دور خودش پیچید.
بدنش میلرزید و یه چیزی توی گلوش داشت خفه اش میکرد
نمیتونست باور کنه فقط با دیدن مینهو اینطور بهم ریخته و دگرگون شده
حتی حال خودش رو درک نمیکرد
ترس بود؟ناراحتی؟عصبانیت؟دلتنگی؟
هیچ نمیدونست کدوم یکی از احساساتش تصمیم گرفتن دست به خفه کردنش بزنن ولی میدونست همه چی از مینهو نشات میگیره
حتی حرف زدن و بغل کردن فیلیکس هم اونو آروم نکرده بود. پتو رو بیشتر دورش پیچید و به خودش چسبوند..
چرا همیشه زندگی کاری میکرد که بازم به گذشته نگاه کنه؟
غرق افکار بود،افکاری که به طرز بی رحمانهای بهش ضربه و آسیب میزدن ، اونو به آتیش میکشوندن و خاکسترش رو به دست باد میدادن..تا دست هیچ بشری به اون نرسه .
چشماش خمار بود،با صدای در مثل شخصی که از زیر آب بیرون اومد و نفس میکشه،نفس گرفت و سمت در رفت
:کیه؟
_هیونجینم
در رو باز کرد ،هیونجین داخل شد
_چرا در و قفل کردی جیسونگا؟
:همینجوری،اینجا پر از مافیاست..
و سمت تخت رفت و دوباره پتو رو دور خودش پیچید .
هیونجین کتشو در آورد و دکمه های آستین لباسش رو باز کرد و آستین هاشو به سمت بالا تا کرد.
سمت پرنسش رفت و گونه شو بوسید
_چیشده؟گرسنه اته؟
جیسونگ سرشو به سمت چپ و راست تکون داد .
_دلت برام تنگ شده بود؟
جیسونگ خنثی به هیونجین نگاه کرد و هیونجین خندید
_خب چی شده عزیزم.. ؟
دست جیسونگ گرفت و اونو بوسید
:هیچی..
_پس چرا بی حوصلهی ؟
:بی حوصله نیستم ..
هیونجین لباسشو کامل در آورد و رفت کنار جیسونگ روی تخت نشست و پتو رو تا روی پاهاش بالا کشید
_بغل میخوای؟
:نه..
_جیسونگا؟..جیسونگی؟
هوانگ نزدیک گردن جیسونگ شد و بوسهی به اونجا زد جیسونگ بی حس به هیونجین نگاه کرد
_باشه.ببخشید
_شام خوردی؟
جیسونگ نفس عمیقی فرو فرستاد و با اینکه از ظهر هیچی نخورده بود گفت
:آره پیش فلیکس بودم خوردیم
_پس میخوای بخوابیم ؟ شاید خستته
پسر که خوابیدن رو مانعی برای بیشتر فکر کردن میدید سری تکون داد
هیونجین بعد از خاموش کردن لامپ اتاق با تردید دستش رو دور کمر جیسونگ پیچید و بعد از ندیدن مخالفتی ، لبخند زد و سرش رو میون موهای نرم جیسونگ فرو برد
_شبت به خیر
جیسونگ هومی کشید و سعی کرد بدون فکر کردن به گذشته و مردی که توی سرش نقش پررنگ ولی مبهمی داشت به خواب بره
.
.
.
نیم ساعتی میشد به ژاپن رسیده بودن و لازم نبود دیگه فضای رنج آور کشتی رو تحمل کنه
همونطور که کنار ماشین منتظر هیونجین ایستاده بود تا مرد صحبتش تموم بشه، دستی رو دور شونه اش حس کرد ، به سمت فرد برگشت و با لبخند فلیکس رو به رو شد
YOU ARE READING
Predator
Fanfiction༄ name:درنده/Predator ( complete) ༄ couple: Minsung,Hyunsung,Chanmin,Changlix ༄ Genre: Romance , Smut , Violence , Action , Mafia ༄ Writers:Mihi,byeol Up:Friday
