فلیکس دست جیسونگ رو کشید و کیکی که توی دستش بود رو به پسر داد و گفت
+از عصر تاحالا چیزی نخوردی..
پسر خواست مخالفتی بکنه که بازهم فلیکس گفت
+دیگه رو حرف من حرف نزن . میوفتی غش میکنیا

درجواب پسر لبخند نا مطمئن و مصنوعی ای زد و سعی ‌کرد به فلیکس از حالش اطمینان بده
+حالت بهتره؟ دیگه تهوع نداری؟
_خوبم لیکس... با سونگمین صحبت کردی ‌؟
+آره حرف زدم باهاش
جیسونگ نفس عمیقی کشید و پرسید
_حالش چطور بود

فلیکس با چهره ای که مشخص بود برای دوستش ناراحته گفت
+مثل همیشه...
جیسونگ آهی کشید و به کیک توی دستش نگاه کرد . باورش نمیشد با رفتن به یه گی بار انقد زندگی همشون زیر و رو بشه
کی فکرش رو میکرد دغدغه جیسونگ از نخوردن شیر توت‌فرنگی به زنده موندن از دست لی مینهو تغییر کنه

فلیکس بعد از دیدن حال آشفته و صورت بی روح جیسونگ لب زد
+تو حواست به خودت باشه . برو یه آبی به دست و صورتت بزن من هوای سونگمینو دارم . میدونم بعضی وقتا اشتباه کردم ولی دیگه تکرارش نمیکنم
مکثی کرد و بعد با لبخند پر بغضی گفت
+قول میدم نزارم چیزیتون بشه ..

جیسونگ هم با چشمایی که گرم شده بود دستش رو دور شونه های فلیکس پیچید و آغوش گرمی بهش هدیه داد
نمیدونست اگر دوستاش رو نداشت چجوری قرار بود به زندگی ادامه بده
.
.
.
بعد از گرفتن کلید اتاق ها چمدون به دست پست سر چانگبین هیونجین به سمت اتاق هاشون رفتن،همین که جلوی در آسانسور رسیدن در آسانسور باز شد کریستوفر و مینهو بیرون اومدن!
هر شش نفر جا خوردن و کمی مکث کردن ، اولین حرکت از سمت فلیکس بود، دست جیسونگ رو گرفته بود که مبادا جیسونگ حالش بد شه یا بترسه ..

میخواست بهش نشون بده چیزی برای "ترس" وجود نداره ، چه میشه کرد فلیکس بود دیگه ..
برعکس فلیکس، هیونجین بجای اینکه برگرده سمت پرنسش،مستقیم توی چشم های مینهو رو نگاه میکرد،چشمایی که روی جیسونگ بود ...
مینهو با  احساساتی که توی چشم هاش بود و هیونجین هرگز اونا رو توی چشم هیونگش ندیده بود داشت به پرنسش نگاه میکرد و این موضوع هیونجین رو عصبی میکرد .

_چیو نگاه میکنی آقا‌ی لی !؟
شش نفر به خودشون اومدن مینهو نگاهشو از روی جیسونگ برداشت و با چشمانی پر از حسرت و کمی نفرت به هیونجین نگاه کرد
+حق ندارم معشوقه مو نگاه کنم!؟
خون هیونجین به جوش اومد چی گفت؟"معشوقه"؟ هیونجین تردید نکرد دستشو جلو برد و یقه‌ی مینهو رو گرفت،بقیه هینی کشیدن و چانگبین سعی کرد جلوی هیونجین رو بگیره .

اما کریستوفر ایستاده بود تا دو تا دونسنگ هاش همو پاره کنن؛حداقل بهتر از این بود که دشمن بمونن. شاید اینطوری تنفرشون فروکش میشد
_خفه شو مردک!!!اون دیگه هیچی تو نیست !!!
مینهو پوزخند زد،آروم به گوش هیونجین نزدیک شد و جوری که فقط خودش و هیونجین بشنون گفت
+ولی من حتی مزه اش رو هم چشیدم،توش کوبیده ام و ناله شو در آوردم ، ولی جیسونگ حتی بهت نگاهم نمیکنه !!

Predator Where stories live. Discover now