CH01-P 02

466 62 177
                                        

زمانی که جونگین منتظر بود زن میانسال کیک برنجی‌های تازه پخته‌شده رو داخل کاغذ بپیچه، نگاهش به چاله گل‌آلود زیر پاهاش افتاد.

از بارون صبح، توی چالهٔ کوچیک کف خیابون، آب جمع شده بود و حالا تصویر ماه کامل روی سطح آب می‌رقصید.

به نظر می‌رسید ماه برای یه قرار شبونه از آسمون به زمین اومده و این فکر، پسر دانشجو رو به لبخند زدن وا می‌داشت.

با صدای آجوما، نگاهش رو از قرار یواشکی ماه و آب گرفت و برای گرفتن پاکت شیرینی دست‌هاش رو بالا برد.

شیرینی‌های برنجی، شیرینی مورد علاقه سهون بودن و پسری که موفق نشده بود دوست پسرش رو امروز صبح قبل از رفتن به سرکار ببینه، حالا اینجا بود تا برای سهون شیرینی بخره.

ساعت هنوز ده شب بود، جونگین تصمیم گرفت با آخرین اتوبوس به خونه برگرده، اما زمانی که توی ایستگاه منتظر نشسته بود، بوی شیرینی‌های گرم قانعش کرد که از ایستگاه خارج بشه و به طرف محل کار سهون قدم برداره.

سهون، شیرینی گرم دوست داشت و جونگین ترجیح می‌داد به جای رفتن به خونه و منتظر شدن برای به خونه برگشتن دوست پسرش، خودش به دیدن سهون بره و به جای تنهایی خوردن شیرینی، از شیرینی خوردن سهون لذت ببره.

گرمای شیرینی‌ها از روی کاغذ به دست‌های گرم پسر بوسه می‌زد، اما نسیم پاییزی مثل یه دزد کوچولو به پاکت کاغذی ناخونک می‌زد و همین باعث شد جونگین پاکت رو به جای امن‌تری، مثل داخل کیفش منتقل کنه.

از ایستگاه اتوبوس تا مکانیکی‌ای که سهون اون‌جا کار می‌کرد، بیست دقیقه پیاده‌روی داشت. برای همین زمانی که جونگین به سر کوچه مکانیکی رسید، شونه‌هاش از حمل کیف پر از کتاب خسته شده بودن و قفسه سینه‌اش مثل سینه گنجشک تازه پر گرفته‌ای بالا و پایین می‌رفت.

دوتا نفس عمیق کشید و برای بیرون آوردن پاکت شیرینی، کیفش رو از روی شونه‌هاش برداشت. زیر تیربرق سر کوچه روی زمین زانو زد و با بستن زیپ کیف، نگاهش به ته کوچه افتاد.

سهون، مقابل کاپوت یه ماشین سفید ایستاده بود و با دست راست در کاپوت رو نگه داشته بود.

مثل دکتری که به سینه شکافته بیمار نگاه می‌کنه، با اخم ظریفی که احتمالا ناشی از تمرکز بود، به محتویات کاپوت نگاه می‌کرد و پسری که جونگین حدس می‌زد سوبین باشه، باهاش حرف می‌زد.

هر دو پسر مکانیک لباس‌های یک‌سره سرمه‌ای به تن داشتن، اما سهون جذاب‌تر به نظر می‌رسید.

سهون آستین لباسش رو تا بازو بالا داده بود و انعکاس نور سفید چراغ‌های سر در مغازه، روی ماهیچه‌های برجسته و رگ‌دارش به لب‌های جونگین نیشخند می‌آورد.

دوست پسرش جذاب بود... یا حداقل اگر نبود... برای جونگین جذاب‌ترین بود.

جونگین از جا بلند شد تا به سمت سهون قدم برداره، اما با دیدن سهونی که در کاپوت رو می‌بست و به سمت در راننده قدم برمی‌داشت، سر جاش متوقف شد.

KINTSUGIWhere stories live. Discover now