ChApTeR 11

942 125 39
                                    

-جییییییغ..ولم کن..
برگشتم طرف صدا..جورجیا بود با صورت خیس که دوید و محکم بغلم کرد
-جورجی چیشده!؟
-من کاری نکردم فقط تونل وحشت نشوندمش(||||=||||)
نایل با تعجب و مظلومیت گفت
-چییییی؟نایل تو چیکار کردی؟جورجی تو خوبی؟
-ن..ن...نه
میلرزید و من کاملا بغلش کردم
-منو نگاه کن عشقم تموم شد خب؟حالا اروم باش
نایل یه بطری اب بهم داد
-بده بهش
ابو به زور و با ملایمت بهش دادم
خب اون ترس از تونل وحشت داره..حقم داره..همش تقصیر اون خاطراته لعنتیه
-جورجیا خوبی؟
-اره لو خوبم
نفس عمیق کشید
-معذرت میخوام
-تقصیر تو نیست نایل..من فقط 8 سالم بود بابان یه دشمن عوضی داشت اون منو دزدید و بردتم تو تونل وحشت با دست و پا و دهن بسته..البته تونل وحشت واقعی..توش پر بود از پسرایی با قیافه هایی ترسناک اونایی ک ترسناک نبود هم برای من بود اونا بهم نزدیک میشد و اون چیزی که توش من بودم و حرکت میکرد حرکتش اروم بود وقتی بلاخره از اونجا راحت شدم اولین کسی که دیدم لو بود و اخرین چیزی که دیدم این بود که تو بغلم لوییم بعدش وقتی چشامو باز کردم تو خونه بودم رو تخت و لو رو صندلی بغلم خواب بود من تقریبا یک هفته خواب یا بیهوش بودم دکترم میگفت این عجیب ترین چیزیه که دیده و من تا مرگم رفتم فقط بخاطر عوضی بودن یه نفر
خب اره ولی جورجی اینو نگفت که اون دشمن بابا جسیکا مامان این دوتاست هه
-اوه..ببخشید..من..نمیدونستم
-نایل گفتم که اصلا مهم نیست من خوبم..ولی باید انتقام بگیرم
-چی؟
من و هز و نایل باهم گفتیم
-تو باید با من رولر کوستر بشینی یوهاهاهاهاها(:|)
-ننننههه من ازش خوشم نمیادد نهه تو نمیتونی گیرم بیارییی
و خیلی سریع دوید
-وااستا نایل جیمز هوران
جورجیا هم دنبالش دوید و من لبخند زدم
-پس تو یه قهرمانی
-چی؟
با تعجب به هز نگاه کردم
-تو واسه جورجیا یه قهرمانی
-اون بخشی از وجود منه و من برای شادیش هرکاری میکنم
-تو همیشه انقدر عاشقش بودی؟
-اره..جوری که دوستام هرروقت جورجیا میومد پیشم میگفتن باز عشق لو اومد دوستای اونم به من میگفتن عشق جورجی
-ههه چ باحال
-اره..
-تو هیچوقت دوست دختر داشتی؟
-تعجب نکن ولی نه
-دوست پسر؟
-اونم نه هیشکی نتونست بشه عشقم
-اممم جورجی چی؟
-اون..یکی داشت؟
-خب و چیشد؟
-اون تو یه تصادف مرد..و جورجی شد روح متحرک خونه ما این رفتاراشم همه نمایشه حتی منم بازی میده
-اوه..
هز گفت و به انگشتر تو انگشت وسطش کرد
-خب من یکی رو داشتم..مامان لعنتیم اونو کشت
-چی؟
-ازش خوشش نمیومد و واسه جدا کردنمون اینکارو کرد
وات د فاک؟یعنی..هووف مادر نمونه..هه..به بچشم رحم نمیکنه
-امم هز چرا ما اینجا عین افسرده های عاشق نشستیم؟پاشو بریم چرخ و فلک سوار شیم
-نه..
-اررههه پاشو هزز
-پففف از دست تو لو به خواهرت میگی بچه خودت بچه تری
-پاشو دیگه استایلز
دستشو گرفتم و کشیدمش..رفتیم بلیط خریدیم و سوار چرخ و فلک شدیم و دقیقا رو به روی هم نشستیم و از بالا به لندن خیره شدیم
-قشنگه..
-چی؟
-لندن
-هممم..
گوشیش زنگ خورد
-بله؟...چطوری کمیاب..باشه..اممم..بیا دیزنی لند..باشه..میبینمت..بای
قطع کرد و نگام کرد
-دوستمه میخواد بیاد اینجا با نامزدش
با سر تایید کردم و پیدا شدیم
-همم لو؟
-بله؟
-تو کارت معلم بچه پولدارا شدنه؟
بخاطر حرفش خندیدم
-اره..چطور؟
-جیییییغغغ لووووو
-جورجییی اروم بگیر
-نایل واسه جبران بزززور اینو برام خرید(توام ک نمیخواستی-_-)
به پیراهن سفید که تنش بود اشاره کرد
-قشنگه
-مووهاامو همین الان درست کردم
موهاشو بسته بود و یکم مدل داده بود بهش میومد..هووف خدا این دختر دیوونست
-جورجی خیلی خوشگل شدی
-نایلم بهم گفت(-_-)
-خب خوشگل شدی(^_^)
-مرسی ناااایلررر
-جااان؟
-اسم جدیدته دوس داارییی؟(اصلنم جدید نیست-_-)
نایل خندید
-اره مرسی جورجی
-هی هی هی هرولدددد
چهارتاییمون برگشتیم طرف صدا..چیی؟محض رضای فاک..من درست میبینم؟

****************************
میدونم دوس دارین منو بکشین ولی واقعا وقت نکردم
روح های عزیزی ک میخونین و ووت و کامنت نمیدین یکم روح نباشین اعلام وجود کنین
مرسی از عشقایی ک میخونن و ووت و کامنت میدن^_^
عکس لباسی ک نایل برای جورجی خرید-_- با خود جورجی رو گذاشتم و البته مدل موهاش
ووت اند کامنت پلیز*-*

No CoNtRoLWhere stories live. Discover now