I hate you_Part6

158 33 5
                                    

Sehun PV

وقتی مرتب کردن اتاق معلم ها تموم شد گوشیم رو برداشتم و به بکهیون زنگ زدم بعد 3 بوق تماس وصل شد.
*الو بک
_اووو جناب اوه، چی شده که به بنده زنگ زدید.
*به کمکت نیاز دارم.
_ببین اگه میخای اونجاهارو بدی من تمیز کنم کور خوندی، وقتی داشتی سوالا رو میدزدیدی باید به ایناشم فکر میکردی ، خربزه خوردی پای لرزشم بشین داداشم.
*اولا من سوالا رو ندزدیدم دوما من زنگ قبل کلا باتو بودم کی رفتم دزدیدم که تو نفهمیدی سوما اگه یکم اون دهنت رو ببندی و بزاری من حرفم رو بزنم خیلی خوب میشه
_مورد اول و دوم رو قبول دارم ولی شرمنده مورد اخر و قبول ندارم.
*باشه الانم بلند شو بیا حیاط پشتی کارت دارم
_جوون چشم
*کم چندش باش
خواست جواب پس بده که گوشی رو روش قطع کردم . سر و کله زدن با بکهیون صبر عیوب میخواد که من ندارم.
از اتاق اومدم بیرون و سمت پله ها رفتم. امیدوار بودم که بکهیون بتونه بهم کمک کنه. این دفعه باید جواب کارای کای رو میدادم.کای داشت از سکوتم سواستفاده میکرد و این اصلا باب میلم نبود.
بکهیون زیر درخت توت ایستاده بود. سمتش رفتم .
_به کی گفتی چندش هاا؟!!!
*بک واقعا حوصله ندارم
_بگوو غلط کردم
*باشه باشه بک غلط کردم خوبه، راضی شدی؟!
_راضی نشدم ولی حالا چون حوصله نداری بیخیالت میشم، حالا بگو ببینم چه کار داشتی که منو کشوندی اینجا؟!
*میتونی به چانیول نزدیک بشی؟؟!
_دلیل؟!!
*میخوام یکم اطلاعات ازش بکشی بیرون.
_اووو قضیه جالب شد، چه نوع اطلاعاتی میخای ازش بکشم بیرون؟!
*در مورد کای، اون رفیق صمیمی کای و قطعا چیزایی در موردش میدونه که بقیه نمیدونن
_تو که به اندازه کافی ادم داری برات اطلاعات جمع کنن، چرا به ادمات نمیگی؟
*بابام میفهمه بک، نمیخام قضیه پیچیده تر شه، لطفا درک کن، یه بار ازت کمک خواستم
_باشه ولی میدونی من خیلی از چانیول خوشم نمیاد نمیشه از دوست دختراش امار بگیرم یا نه مجبورم به چانیول نزدیک بشم؟؟
*هر دوتاش رو انجام بده
_یاااااا..... عوضی مگه من اچار فرانسمممم؟!!!!!
*ببین تو کارت رو خوب انجام بده، هرچی بخوای بهت میدم قبوله؟!
بک به درخت پشت سرش تکیه داد و قیافشو شبیه کسی که عمیقا داره درباره چیزی فکر میکنه، کرد.
_پیشنهادت رو قبول میکنم، ولی اگه زیرش بزنی
*نمیزنم
بک باشه ای زیر لب گفت دستشو جلو اورد که بهم دست بده. دستش رو با دست راستم گرفتم و بهش اطمینان دادم که پای حرفم میمونم.
.
.
.
.
بعد اینکه با بک به توافق رسیدیم تصمیم گرفتم دست و صورتم رو بشورم. وسط راه لوهان جلوم سبز شد و نذاشت که به راهم ادامه بدم. پسر بدی نیست ولی اصلا ازش خوشم نمیاد و ترجیح میدم که باهاش ارتباط کمتری داشته باشم.
-سهون، میشه یه دقیقه با هم صحبت کنیم؟!
*درباره؟؟!
میخواست جواب بده که صدای شکستن چیزی از سرویس بهداشتی اومد. چند نفر سریع خودشون رو به سرویس رسوندن. منم به همین بهانه سریع لوهان رو کنار زدم خودم رو به سرویس رسوندم. یک لحظه مغزم صحنه ای که چشمام دید رو درک نکرد وقتی به خودم اومدم که خون روی اینه رو دیدم. کای دست مشت شدش رو کنار بدنش انداخت.
زود سمتش رفتم و اون رو جلو کشیدم،صداش کردم.
*کای خوبی، چت شده؟ صدامو میشنوی کاییی
اما اون فقط داشت نگام میکرده. ترسیده بودم. دستش خونریزی زیادی داشت. همین که خواستم باز صداش بزنم از هوش رفت. زود گرفتمش که با زمین برخورد نکنه. همین بین چانیول از راه رسید. رنگ به رو نداشت.
~سهون، چی شده کای چرا از هوش رفته؟دستش!!!؟
*نمیدونم چان من صدای شکستن اینه رو شنیدم اومدم دیدم کای زده اینه رو شکسته بعدشم که از هوش رفت.
چانیول گوشیش رو در اورد و به مادر کای زنگ زد. بعد چند دقیقه اورژانس رسید و کای رو، روی بلانکارد گذاشتن. قبل اینکه امبولانس حرکت کنه زود خودم رو به اقای جانگ رسوندم.
*اقای جانگ میشه من همراه کای برم لطفا
_اما من نمیتونم همچنین اجازه ای بدم سهون، اگه اقای اوه بفهمن..
*اقای جانگ لطفا بزارید من باهاش برم ، خودم با پدرم دربارش صحبت میکنم
_مطمئنی؟!! سهون تو پدرت رو بهتر از من میشناسی میدونی که اگه بدونه....
*میدونم.... مشکلی پیش نمیاد ...هووم، برم؟؟؟
اقای جانگ باشه ای گفت و من سمت امبولانس دویدم.
*ببخشید من همراهش میام.
پرستا اشاره کرد که زود سوار شم. بعد اینکه سوار شدم ،حرکت کرد.
.
.

I hate youWhere stories live. Discover now