"Chapter 19" JADE

Start from the beginning
                                    

سخت شد...این کار برای چانیول سخت تر از هرکاری بود که تا به اون روز برای بکهیون انجام داده بود.چطوری قرار بود تو چشم هاش نگاه کنه و همه ی اون عشق و احساس رو پنهان بکنه؟شاید این اتفاق که بکهیون دیگه هیچی از اون دعوای نحس و اون جملات تلخی که بینشون رد و بدل شده بود یادش نبود براش خوشحال کننده بود ولی اون به هرحال قرار بود یک روز همه ی این هارو به یاد بیاره و چانیول از این گیج و سردرگم بود که نمیدونست باید تا اون روز چه رفتاری با بکهیون داشته باشه که در نهایت همه چیز بدتر از چیزی که قبلا بوده نشه!

~~~

نیم ساعتی از رفتن پزشک میگذشت و چانیول همچنان روی پله های حیاط خونه ش نشسته و به نقطه ای نامعلوم خیره شده بود.یادش نمیومد در طی بیست و هشت سال گذشته از زندگیش تا به امروز به چنین مشکل سختی برخورد کرده باشه.

_ آهای...حالت خوبه؟

با شنیدن صدای بکهیون سرش به عقب چرخید..

+ چی میخوای؟!

_ نمیخوای بگی چه اتفاقی برام افتاده؟!من کی ام؟اینجا..تو خونه ی تو..چیکار میکنم؟!

بکهیون با لحن معصومانه ای پرسید و با ناراحتی به انتظار جواب ایستاد..چانیول بیش از اندازه مکث کرد.نمیدونست چرا جواب ها دارن از زبونش فرار میکنن.شاید چون دروغ گفتن بلد نبود؟

+پزشکت گفت نباید چیزی بهت بگم چون این برای سلامتی روانت خوب نیست.خودت باید به مرور همه چیزو به یاد بیاری.پس لطفا دیگه چیزی در این باره ازم سوال نکن.

با تموم کردن حرفش از سر جاش بلند شد تا به سمت آشپزخانه بره اما...

_ ولی من نمیتونم انقدر صبور باشم!

بکهیون قدمی نزدیک تر شد و درحالی که کنجکاوی توی نگاهش موج میزد اعتراض کرد.

+ من نمیتونم برات تعریف کنم چه اتفاقاتی واست افتاده!

_ پس فقط با آره یا نه به چند تا از سوالام جواب بده...خواهش میکنم!

قلب چانیول آشوب بود.هیچ ایده ای نداشت که بکهیون الان دقیقا چه سوالی میخواد ازش بپرسه.یعنی حتما باید جواب راست بهش میداد؟

_ کسی باعث شده این اتفاق برای من بیوفته؟

نفس های چانیول با شنیدن این سوال درون سینه ش حبس شد..زبون خشکیده مثل خاک کویرش رو به سختی تاب داد.

+ آره!

شاید به ظاهر گانگ‌هیون کسی بود که این بلا رو سرش آورده بود اما چانیول هیچکسی غیر از خودش رو مقصر نمیدونست..اگه اون روز تنها رهاش نمیکرد قطعا بکهیون الان تو این شرایط مزخرف قرار نگرفته بود.

_ اون کسیه که من ازش متنفرم؟

حتما همینطور بود. بکهیون با آخرین جملاتی که سر اون دعوا بهش گفته بود کاملا عیان کرده بود که ازش بدش میاد چون چانیول بلد نبود درست براش عاشقی کنه.
قطره اشکی که در حال گریز از گوشه ی پلکش بود رو با بی رحمی اسیر کرد و این بار با صدای به رعشه افتاده ش گفت:

  𝓙𝓪𝓭𝓮  |  یَشمWhere stories live. Discover now