ووشیان دست دیگرش را روی دست وانگجی گذاشت: راست میگه. فکر نکنم بخواد به خاطر مرگ پدر و مادرش الان از من انتقام بگیره. لان جان تو زودتر خوب شو.
پزشک که چمدانش را باز کرده و در این فاصله سرنگی را با یک مایع بیرنگ پر کرده بود، استین کت وانگجی را بالا داد و ان را بیمعطلی داخل ساعدش فرو کرد: این برای پایین اوردن تبتونه.
ووشیان همراه جین لینگ خارج شد و وانگجی با وجود ضعف و تبی که داشت خیلی سریع به خواب رفت.
انجا نه یک پناهگاه بلکه یک خانه مجلل بود. خارج از اتاق سالن بزرگی با مبلهای به سبک گوتیک تزیین شده بود. در گوشههای خانه میزّای بزرگ و کوچکی وجود داشتند که با ظروف عتیقه تزیین شده بودند. روی یکی از ان ها یک جمجمه بزرگ که به نظر میرسید متعلق به یک نوع پرنده باشد قرار داشت. ووشیان نزدیک رفت و از جلو به ان نگاه کرد. انگشتش را روی ناهمواری روی سرش کشید و گفت: این جمجمه چیه؟
ـ بهش میگن مرغی از جهنم.
ـ پس پرندهاس..
جین لینگ کمی فکر کرد: اره.. یه جورایی.. به هر حال دایناسور بوده دیگه...
ووشیان دستش را عقب کشید و اب دهانش را فرو داد و از ان فاصله گرفت. سقف بلند بود و پنجرههای بزرگی که رو به یک تراس باز میشدند با پردههای به رنگ قرمز و مشکی پوشیده شده بودند. ووشیان پرده را کمی جابهجا کرد و نگاهی به بیرون انداخت. داخل تراس میز و صندلیهایی گذاشته شده بود و یک استخر هم در سمت دیگرش قرار داشت که با چراغهایی درونش روشن شده بود.
زیر لب زمزمه کرد: تراسش از کل زندگی من قشنگتره.
اما برایش عجیب بود که انها چنین فضایی را در این تراس طراحی کردهاند. او مطمئن بود اسانسور پایین امده.
ـ چی میل دارید دایی جان؟ چای یا قهوه یا شایدم نوشیدنی الکلی؟
«دایی جان» دوباره مو را به تن ووشیان سیخ کرد: هی جین لینگ.. چطوره منو با اسمم صدا کنی؟ وی ووشیان؟ یا حتی به اختصار ووشی؟ ولی لطفا دایی جانو بیخیال شو.. یا حداقل جان اخرشو بردار..
گوشه لب جین لینگ بالا پرید: باشه دایی.
ووشیان با انگشت اشاره داخل گوشش را خاراند: بهتر شد... خب حالا بگو ببینم شراب خوب چی داری...
سراغ یخچال مشروبات الکلی در گوشه دیگر سالن رفت و درش را باز کرد. از تنوعی که مقابلش می دید سوتی کشید: هوهووو...
یکی از بطریهای شراب را برداشت و گفت: این یخچالت میتونه ۵ تا خانوادهرو از فقر مطلق در بیاره..
ـ پس شرابهارو خوب میشناسید.
ووشیان شرابی که در دست داشت اورد و به جین لینگ که پشت میز غذاخوری باشکوهش نشسته بود ملحق شد. در باز کن مخصوصش را برداشت و همانطور که ان را در چوب پنبه میچرخاند گفت: میدونی من هیچوقت مست نمیشدم. به خاطر همین مدام راجب مشروبات مختلف مطالعه میکردم و امتحانشون می کردم تا ببینم مشکل از منه یا از درصد الکل و کیفیت شراب.
YOU ARE READING
WANGXIAO
Fanfictionشیائوژان دانشجوی سال آخر رشته تاریخ شناسی چین و وانگ ییبو، صاحب موزه پنج قبیله مشهور است. شیائو ژان با پیشنهاد استادش، پروفسور وانگ هایکوان، بررسی موسیقی قبیله گوسولان را به عنوان موضوع پایان نامه اش انتخاب میکند که برای انجام آن به کمک وانگ ییبو، ص...
Part 52: جین لینگ
Start from the beginning