تهیونگ حرفی نزد و جیمین رو با یه حرکت چرخوند که باعث شد نگاه پسر بالا بیاد و به اون شهاب سنگ های درخشان و روشن خیره بشه

_واو.. ا.. این شگفت.. انگیزه

تهیونگ جیمین رو رها کرد و کنارش ایستاد و دست هاشو قفل دست های کوچک جیمین کرد

_180ساله آسمون بوسان شهاب سنگی به خودش ندیده و حس هایی که منتقل میکنه هنوزم مثل قبله

_مگه تو 180سال پیش اینجا بودی؟ مگه دیدی؟ واو نکنه پیری و از اکسیر جوانی استفاده میکنی هوم؟

تهیونگ بدون اینکه خونسردی خودشو از دست نگاه خیره اش رو به شهاب سنگ ها حفظ کرد

_از گفته های خاندانم..

_اوه

جیمین دست تهیونگ رو کشید و سمت آبجو های روی میز رفت و ماگ پلاستیکی اش رو بالا آورد و تا لبه پر از آبجو کرد.. ماگ تهیونگ رو کش رفت و اون رو هم لبالب از آبجو کرد

_به سلامتی رفاقتمون

با بالا رفتن ماگ ها صدای جیغ و دست بقیه بلند شد.

تا نصفه ماگ رو خالی کرد و اون رو پایین آورد و با دیدو تهیونگ که هنوز درحال نوشیدنه خنده ای سر داد و خودشو بهش نزدیک کرد

_بسه تهیونگ.. تو که نمیخوای مست شی.. میخوای بشی؟

_من مست چشمای توعم جیمین

جیمین احساس گرمی میکرد.. میدونست ظرفیت الکلش انقدر پایینه که با یه ماگ آبجو مست شه.. ولی نمیخواست خودشو ببازه و با لبخندی زیبایی بیشتری به رخ نشوند

_میرم پیش سوک.. اوه خیلی وقته یونگی رو ندیدم.. ای وای هوسوک.. واااایییی هیمو رو فراموش کردم... اه میدونستی برادر جذابی داری؟

جیمین همینطور که هزیون میگفت به سمت مقصد نامعلومی راه افتاد

تهیونگ با تنه ای که به شونه اش خورد چشم از جیمین برداشت و به فرد مشکی پوش داد

_متاسفم اقا

فرد ناشناس حتی اجازه صحبت نداده بود به سرعت بین جمعیت ناپدید شد.

تهیونگ نگاهشو چرخوند و با چشم دنبال جیمین گشت.. ولی با ندیدنش ترس عجیبی به دلش چنگ انداخت

_امیدوارم کار اشتباهی نکنه

خودش میدونست مقصود جمله اش کیه.. کسی که با تمام کینه های توی دلش به جیمین آسیب نمیزنه.. ولی به اطرافیانش جوری آسیب میزنه که جیمین از درد عزیزانش درد بکشه.. و درد کشیدن جیمین باعث عذابی ابدی برای تهیونگ بود.. و برادرش، جئون جونگکوک به خوبی از این موضوع با خبر بود

به سرعت خودشو بین جمعیت انداخت و دنبال جیمین گشت..

با دیدن سوک کنار بقیه سریع خودشو بهش رسوند و سریع دست های لطیفش رو توی دستش گرفت.

با سردی که تموم تنش رو احاطه کرد لرزید.. این حس خود خود مرگ بود.. گودالی سیاه پیش روی چشماش دید.. قلبش لحظه ای نزد.. عنبیه چشم هاش رو به سیاهی رفت.. ولی به سرعت خودشو از منبع این حس مرگ آور جدا کرد.

_ا.. ات.. فاقی افتا.. ده؟

_جیمین رو ندیدی؟

_نه

کلافه نفسشو بیرون داد و از اون جمعیت دور شد

..


با خنده به این طرفو اون طرف میدوید.. با صدای خنده ای آشنا از پشت نیزار های نارنجی رنگ با کنجکاوی قدم هاشو به اون سمت برداشت

_هیسسس کوچولو

جیمین با ترس و اضطراب نیزار هارو کنار زد و با دیدن صحنه رو به روش نفسش لحظه ای قطع شد..

اون در حالت مستی هم نمیتونست اون اتفاق رو هضم کنه

با اون صحنه وحشتناک و کاملا ناراحت کننده.. مستیش پرید و با بغض و ترس و ناراحتی همچنان به اون صحنه خیره شد..

  ....

اعهههه؟؟؟
بنظرتون اون صحنه چی بود🙂
وای دیدید کاپل ویمین چه کیوته قربونشون برم🤤
یه حمایت بنمایید تا پارت بعد همه چی براتون روشن شه🥺😐

𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭 𝐨𝐟 𝐯𝐚𝐦𝐩𝐢𝐫𝐞𝐬Where stories live. Discover now