Part 6: منتظرم بمون

139 4 0
                                    

یک ماه بعد

هرروز که می‌گذشت جونگکوک آدمای بیشتری رو میکشت . بیشتر دستش به خون آلوده میشد و بیشتر تو منجلابی که هیچکس نمی‌دونست کار تهیونگ بود یا نامجون یا خود جونگکوک فرو میرفت .. حالا تهیونگ هم نبود که حتی یک جا بتونه جلوی اونو بگیره . رفتن خود تهیونگ به شدت تو روحیش تاثیر گذاشته بود و دیوونه تر و بی حس تر از قبل رفتار میکرد و آدم میکشت . درست شده بود چیزی که نامجون میخواست .

_ رئیییسسس
چیه چیشدع
_ مأمورا....م...مأمورا ریختن تو برج
مامور ؟ فاک
زنگ بزن نامجون کمک بفرسته
_ قربان اون فرار کرده اون خودش شمارو لو داده فرار کنید
اون منو لو داده؟؟؟

کم کم داشت به تک تک حرفای تهیونگ می‌رسید. که چه اشتباهی کرده . بدش سر شده بود و کپ کرده بود . یهو صدای تیر اندازی و پلیسارو شنید و تنها فکری که به سرش افتاد این بود که بره بالای برج. بلند ترین نقطه . سریع اسلحه و وسایلشو برداشت و دوید سمت پشت بوم برج اما پلیسا خیلی بهش نزدیک بودن و از جایی که جونگکوک میخواست بره خبر داشتن . اونو تعقیب کردنو جونگکوک با سرعت بیشتری به سمت بالا میدوید . وقتی به پشت بوم رسید رفت و یه گوشه ایستاد پلیسا هم سریع اومدنو محاصرش کردن و بهش دستور دادن که بخوابه زمین
اما جونگکوک نفس زنان ایستاده بودو غرق افکارش بود . ولی ایندفعه یاد گذشته دور تری افتاد . یاد بچگیش.....

گذشته :

_ هی جونگکوکی
بله هیونگ
_نظرت چیه بریمو دوباره یه درس حسابی به اون قلدور بدیم هم؟؟
بیخیال هیونگ . مطمئنم میزنه دخلمونو میاره
_ تا من هستم چیزمون نمیشه قول میدم
قول ؟
_آره قول . جونگکوک
بله؟
_ من قول میدم همیشه مراقبت بمونم و نزارم چیزیت شه باشه؟؟؟ بهم اعتماد کن . همیشه کنارت میمونم

زمان حال:

پس الان کجایی که مراقبم باشی هیونگ . پلیسا دورم کردن

فکرا و خاطرات همه مثل یه سیل ترس آور به ذهنش هجوم آورده بودن . اون حتی صدای آدمایی که قبل از مرگشون بهش التماس میکردن هم به یاد می‌آورد

پس آخر خط که میگن اینه . دیگ همه چیز تموم شد . من دارم تاوان میدم . تاوان کشتن آدما. تاوان از دست دادن تهیونگ . تاوان اعتماد مفتی به یه آدم . تاوان قلبم که هرروز سیاه تر از دیروزش کردم . تو راست میگفتی هیونگ . دلم برات تنگ شده

جونگکوک که همینجوری داشت با خودش حرف می‌زد پلیسا داد میزدن و میگفتن که جونگکوک بخوابه زمین ولی جونگکوک اصلا نمیشنید که اونا چی میگن .
تا اینکه جونگکوک به خودش اومد و خواست واسه آخرین بار تلاشی برای فرار کنه برای همین به جایی که نمی‌دونست اصلا کدوم سمت و چرا اصلا میدوعه دوید که یه دفعه .......

جونگکوک افتاد زمین . پلیسا درست به قلبش شلیک کردن و جونگکوک با درد شدیدی ازش خون میرفت . احمقانه بود ولی بازم فکر و خیال میومد تو سرش . ولی این فقط فکر تهیونگ بود ..
ه..هیونگ ..مم..من متا.متاسفم
و بعد از گفتن این جمله جونگکوک جونش رو از دست داد

________________

قبرستان هیانگ . سئول

فقط چند وقت نبودم . چیکار کردی با خودت ؟؟؟
احمق ، گفته بودم خودتو نابود میکنی نگفتم؟؟
نگفتم؟؟؟؟؟ هااااا

تهیونگ با چشمای پر اشک و گلوی پر از بغض طوری که از شدت فشار درد میکرد کنار قبر جونگکوک نشسته بودو فریاد میزدو گله میکرد. محکم می‌کوبید تو قبر به خیال اینکه جونگکوک صداش رو بشنوه که شاید بفهمه داره چی میگه

برای چی من رفتم . چرا ولت کردم؟؟ من بازم اشتباه کردم جونگکوکی من بازم اشتباه کردم . نباید تنهات میزاشتم . من...من فقط تحمل نکردم همین من من سر قولم نموندم . تو تاوان اعتماد به منو دادی جونگکوکی  . تو ...

همینطور که اشک می‌ریخت خودش رو هم سرزنش میکرد که شاید اگر جونگکوک رو تنها نمیزاشت اون الان زنده بود و این بلا سرش نمیومد .
بعد از چند دقیقه گریه کم کم آروم شد و از جاش بلند شد

میکشمش ، اون حرومزاده عوضی رو میکشم و انتقامتو میگیرم . بعدشم میام پیشت قول میدم
تو هم قول بده منتظرم میمونی


این پارت به شخص اشک خود منو درآورد و واقعا متاسفم که باعث شدم دلتون بلرزه . اما خب این تاوان کار هردوتاشون بود( ولی این حق هیچکدوم نبود ) اون عذابی که الان تهیونگ میکشه بیشتر آدمو نابود میکنه . امیدوارم با وجود غمی که وارد قلبتون شد از این پارت خوشتون اومده باشه
خوشحال میشم نظراتتون رو بخونم ( فقط دعوام نکنید بخدا خودمم گریه کردم ) 💜

who was differentWhere stories live. Discover now