سهون بچه رو حمل میکرد و کای بال های نداشته اش رو...

نفس عمیقی از این یاداوری تلخ کشید و نیم نگاهی به اتاق سهون انداخت و با اینکه دوست داشت پیش سهون بخوابه، اما راهش رو کج کرد و به سمت اتاق خودش رفت.

شب هایی که سهون پیشش می خوابید بهترین شب های عمرش بود. اما این چند ماه گذشته سهون با کای می خوابید و بکهیون از اینکه کای، سهون رو ازش دزدیده بود گله مند بود. میتونست یک شب سهون رو پیش خودش داشته باشه اما کنار هم خوابیدن سهون و کای تقریبا واجب شده بود و بکهیون ریسک اسیب دیدن هیچکدوم رو نمی پذیرفت.

ولی شاید میتونستند یک شب هر سه نفر...

با یاداوری کای و تنفری که ازش داشت پوزخند خسته ای زد و در اتاقش رو باز کرد. کای عمرا پیش بکهیون می خوابید. بکهیون حتی رویای خوابیدن پیش کای رو هم نمیتونست داشته باشه.

وارد اتاق شد و با حس کردن انرژی قرمز نزدیکی، کمی اخم کرد. کای اینجا بود؟

در رو پشت سرش بست و با دیدن کای که توی تاریکی تراس اتاقش ایستاده بود، همونجا جلوی در ایستاد.

اتفاقی که نیفتاده بود؟

کای اینجا چیکار میکرد؟ قاعدتا الان باید پیش سهون خوابیده باشن. میتونست حس کنه سهون خوابیده و فکر میکرد کای هم خوابیده، اما اینطور نبود.

احتمالا کای هم حضورش رو حس کرده بود و لازم نبود چیزی بگه. خسته بود و دوست داشت بخوابه اما اینکه کای اینجا بود براش تعجب اور بود. نکنه اومده بود تا شب رو پیشش بخوابه؟ اونوقت بکهیون با کمال میل پیشنهادش رو قبول میکرد و البته، خودش سهون رو بغل میکرد و به تخت خودش می اورد.

رویای سه نفره... چهار نفره خوابیدنشون چه سریع به واقعیت تبدیل شد.

لباسش رو عوض کرد و پشت در تراس ایستاد. نمیخواست خلوتش رو بهم بزنه پس همونجا بدون اینکه در رو باز کنه ایستاد و منتظر کای موند.

هر چقدر سعی میکرد از روی انرژیش چیزی بفهمه، متوجه نمیشد. انرژیش آروم بود و معلوم بود مشکلی نداره. پس دقیقا...

اوه... موج آروم و خسته انرژیش الان براش واضح شد.

-کای؟

طاقت نیاورده صداش زد و تکون خوردن بی بال روبروش رو دید. بی بال خودش رو جمع کرد و همونطور که روی نرده خم شده بود، کمی سرش رو به چپ چرخوند و این طور بکهیون رو به تراس اتاق خودش دعوت کرد.

چه خبر شده بود؟ نکنه نگران جلسه فردا بود؟

وارد تراس شد و از دیدن ماهی که برای یک ثانیه از پشت ابر بیرون اومد و دوباره پشت ابر بعدی پنهان شد نفس عمیقی کشید. اسمون هم آروم بود اما چیزی رو درون خودش حمل میکرد و بکهیون میتونست تشابهاتی رو بین کای و آسمون تاریک و گرفته نیمه شب ببینه.

The Last Red WingWhere stories live. Discover now