" نَدونِسته‌دِلَمو‌به‌غَریبه‌سِپُردَم "

Start from the beginning
                                    

جونگ‌کوک هنوز داشت به خوندن اون اهنگ اونم درست زیر گوش سرگرد ادامه میداد:

_ همچیو ول کن بریم تو آب
وقتی میره دستم لای موهات
نفسمو حس کن، تنتو بم بسپر

جیمین در جلوی ماشینو باز کرد تا سرگرد بتونه جونگ‌کوک رو ، روی صندلی بذاره.

+ به یونگی هیونگ گفتم بیاد ببرتت تا خونه.
برو داخل لابی ساختمون منتظر باش تا بیاد.

_ ممنون سرگرد.

تهیونگ فقط سر تکون داد و سوار شد.
جیمین به داخل ساختمون رفت‌.
جونگ‌کوک با لبهای نیمه بازش چیزی رو زمزمه میکرد.
تهیونگ به سمتش خم شد، یکم خیره نگاهش کرد:
" آروم بخواب شاهزاه، شوالیه اومد و نجاتت داد "

کمربندشو بست و برگشت سرجاش.
ماشینو روشن کرد و راه افتاد.
••

سکوت عمارت با کشیده شدن چرخ ماشین روی سنگفرش حیاط شکسته شد.
تهیونگ از  ماشین پیاده شد و به سمت جونگ‌کوک رفت.
کمربندشو باز کرد و برای دومین بار ، اونو روی دستاش بلند کرد.
الیزه به سرعت درو باز کرد.
تهیونگ انتظارشو نداشت ولی مایکل، راشل و مینهو توی سالن نشسته بودن.

تهیونگ سری برای سفیر و همسرش تکون داد و خواست بره طبقه بالا که با صدای مایکل وایساد.
+ خودم ، نیکلاس رو میبرم به اتاقش.
بدش به من.

تهیونگ قدمی به عقب برداشت و بی توجه به چیزی که مایکل گفته بود خواست به سمت اتاق بره که ، مایکل جلوشو گرفت.

سفیر دخالت کرد:
+ مایکل اجازه بده ببرتش. جونگ‌کوک سنگینه و سرگرد دستش خسته میشه.

+ تا وقتی من اینجام لزومی نداره تو از همسرم محافظت کنی.

و دستاشو باز کرد تا جونگ‌کوک رو توی بغلش بگیره ولی جونگ‌کوک با تمام خوابالودیش گفت:
_ ته‌ته.. بریم اتاق ت..تو..خوابم میاد..

و دستاشو دور گردنش حلقه کرد.
تهیونگ نیشخندی به مایکل خشک شده از عصبانیت زد و رو به سفیر و همسرش گفت:
+ شبتون بخیر مادام و موسیو.

راهی اتاقش شد.
مثل شب قبل ، نیکلاس رو ، روی تختش گذاشت.
لباسهاشو عوض کرد و به سمت نیکلاس چرخید.
غرق خواب بود.
با این لباس تنگ نمیتونست راحت بخوابه.

تهیونگ نگاهی به کمد لباساش کرد.
پیرهن مردونه سفید رنگشو جایگزین اون پیرهن قرمز تن جونگ‌کوک کرد.
کمربند شلوارشو باز کرد و کفشاشو در آورد.
پتوشو مرتب کرد و چنگی لای موهاش زد .
باید با سفیر حرف میزد.
مایکل زیاد از حد داشت روی اعصابش راه می‌رفت.
••
تقه ای به در اتاق سفیر زد.
با گرفتن تاییدیه ورود ، وارد اتاق شد.
رو به راشل که جلوی شومینه مشغول خوندن کتاب بود تعظیم کرد و به سمت سفیر چرخید:

" 𝐓𝐨𝐠𝐞𝐭𝐡𝐞𝐫 𝐈𝐧 𝐏𝐚𝐫𝐢𝐬 "Where stories live. Discover now