زیرپیراهن سفید کثیف و شلوار سنتی رنگ و رو رفته ای به تن داشت که چندتایی لکه داشت.

-داری چیکار می کنی؟

اخم های مرد توی هم رفت.

-من دارم چیکار می کنم؟ تو چه مرگته؟

می دونست اگه مستقیم حرف نزنه مرد تا صبح از زیربار حرف زدن در می ره.

-وقتی بابا مرد من رد میراث کردم. بدهی های قانونی بابا دیگه به من ربطی نداره.بدهی های دیگه اش هم انقدر زیاد نبود. هرچی داشتیم و نداشتیم فروختم و دادم.

-خوب که چی؟ اومدی مدال بندازم گردنت؟

-رو اعصاب من راه نرو عمو. بابا مرده.بدهی هاش رو هم که من صاف کردم. پی این طلبکارهایی که بیست و چهارساعته رو سرم خراب می شن کی ان؟

صدای خنده های مرد بیشتر از قبل عصبی اش کرد. اگر همون یه ذره احترامی که برای نسبت خانوادگی اشون قائل می شد نبود، با یه مشت درست و حسابی صدای خنده اش رو قطع می کرد.

-تو واقعا فکر کردی با همون تیر و تخته هایی که فروختی بدهی بابات رو صاف کردی؟ احمق جون بابات از بانک که وام نگرفته بود. از نزول خور گرفته. تا الان سود پول از خودش بیشتر شده.

-حرف من هم همینه.مگه بابا چقدر پول گرفته؟ انقدر پول رو واسه ی چی می خواسته؟پول الکلش رو که داشت.غیر از اون کوفتی هم که چیزی واسش مهم نبود.

-من چه می دونم.

-اگه یه نفر باشه که می دونه اون تویی. تو هر گندی که بابا به زندگی خودش و ما زد پای تو هم همیشه وسط بوده.

حالت بی خیال صورت مرد کمی به سمت جدی شدن رفت.

-مزخرف نگو بچه. پاشو برو پی کارت.

-الکلی شدنش هم از صدقه سر تو بود. داداش بزرگه ی خوبی بودی، زن و بچه ی خودت رو فراری دادی بس نبود الکل دادی دست بابا و زندگی ما رو هم به گند کشیدی.

مرد سمت اش اومد و چنگی به بازوش زد.

-بیا برو رد کارت بچه. رو مخ من نرو.

بازوش رو از دست مرد بیرون کشید و با فاصله ازش ایستاد.

-قمار کردید، نه؟ پای تو هم وسط بود. ولی بابا...آدم خوبی نبود. باهوش هم نبود ولی انقدرهم احمق نبود. بابا ترسوتر از اونی بود که به خاطر قمار از نزول خور پول بگیره.حاضر بود من رو بفروشه ولی خودش رو تو همچین دردسری نندازه.این نون رو تو توی سفره ام گذاشتی،مگه نه؟ به اسم من پول گرفتی؟

این بار دست مرد با قدرت بیشتری بازوش رو فشرد و به سمت در کشید.

-گم شو بیرون. انقدر چرت و پرت نگو.

-مرد باش و بگو من دارم بدهی ای رو می دم که بهم هیچ ربطی نداره. اینایی که دنبال من راه افتادن دنبال پولی ان که تو به باد دادی. فکر کردی نمی فهمم این بدهی ربطی به بابا نداره؟ اون شش ساله که مرده. هر بدهی کوفتی که داشت یگه تموم شده.چطوری اینکارو کردی؟ چطوری به اسم من پول گرفتی؟ بدهی خودت رو خود لعنتی ات صاف کن.

Love Is About TrustHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin