part 1

217 76 100
                                    


صدای نفس نفس زدن، همزمان شده بود با رقص شعله روی دیوار سنگی اتاق.

زنی که درست وسط اتاق، میان پارچه هایی از جنس پوست گرم حیوانات دراز کشیده بود، چیزی به بیهوش شدنش نمانده بود. مردی که کنار همسرش نشسته بود نوزاد کوچولویی با موهای مشکی رنگش رو بالا گرفته بود و به همسری که در حال بیهوش شدن بود، حتی نگاهی نمی کرد. مرد حالا پسری گرفته بود که تمام زندگیش آرزوش رو داشت و حالا که همسرش پسری بهش داده بود، نمیتونست جز نوزاد خوابیده با موهای مشکی که به خاطر خون چسبناک شده بود، به چیز دیگه ای توجه بکنه.

صدای همهمه و شادی از بیرون از اتاق به گوش می رسید و مرد میدونست با سالم بدنیا اومدن فرزندش، خرسی که نزدیک به زایمانش بود هم توله اش رو بدنیا اورده و دلیل تنها بودنش در اتاق همین بود. خودش پسرش رو بدنیا اورده بود و مادرش توله خرس رو!

با وارد شدن دو دختر جوان با دستمال و آب گرم به داخل اتاق، مرد بالاخره نوزاد برهنه و خونی رو پایین اورد و به دو دختر که بهشون نزدیک میشد نگاه کرد. با چشم به همسرش که همچنان با پاهای باز میان اتاق دراز کشیده بود اشاره کرد و با صدای خوشحالی گفت:

+خون زیادی از دست داده، تمیزش کنید و قبل از بیهوش شدن براش چیزی بیارید بخوره.

به دختر دیگه اشاره کرد و ادامه داد:

+تو... بیا اینجا، پسرم رو خودم تمیز میکنم.

ده دقیقه بعد، نوزاد تمیز شده با اب گرم، میون پارچه بزرگ گرم و سفید رنگی، درست بین بازوان پدرش خوابیده بود و گوشه اتاق، مادر نوزاد زیر پتوی گرمی بالاخره بیهوش شده بود. برای سالم بدنیا آوردن پسرش زحمت زیادی کشیده بود و حالا که بار شیشه اش رو سالم بدنیا آورده بود میتونست با خیال راحت، با هشیاری خداحافظی بکنه.

با شنیدن صدایی از بیرون، چشم از نوزادش گرفت و به دو مرد و زنی داد که وارد اتاق میشدند. بالاخره پدر و برادر و مادرش به اینجا اومده بودند تا نوزاد تازه متولد شده اش رو ببینند.

با لبخندی که بزرگتر شده بود، نوزاد خوابیده و ظریفش رو بالا گرفت و بی اهمیت به همسر بیهوشش گفت:

+بالاخره پسر دار شدم.

صدای خنده اش، باعث شد نوزاد کمی صورتش رو جمع کنه و مرد خم شد و بوسه ای روی دست های مشت شده و کوچکش گذاشت. برق شادی درون چشم هاش تمام اتاق رو روشن کرده بود. مادر پیر با گریه توام با خنده جلو اومد و به آرومی نوزاد با موهای مشکی رنگ رو به آغوش کشید. لب های سرخ نوزاد، موهای مشکی رنگ و پوست شفافش، برای چشم های زن چشم نواز بود.

-حالا که پسر دار شدی، اِلای بعدی تویی. صاحب اولین نوه پسری من.

مرد اخم در هم کشید و چشم از نوزادش گرفت به پدرش که بی اهمیت به برادر بزرگترش این حرف رو میزد داد. علاقه ای به اِلای شدن نداشت. میخواست آزاد باشه و اِلای شدن به معنی گرفتن مسئولیت های زیادی بود و مرد عمیقا از این جایگاه بدش می اومد. از نه ماه پیش که همسرش، یعنی دومین عروس قبیله جنوبی باردار شده بود این بحث شروع شده بود و مرد تمام نه ماه رو مخالفت کرده بود. هنوز مشخص نبود فرزندش پسر هست یا دختر، اما همینکه همسرش باردار شده بود به معنای توانایی بیشترش بود و پدرش این رو نه ماه توی گوشش فرو کرده بود و مرد نشنیده بود.

AyLaWhere stories live. Discover now