White Witch

7 4 1
                                    

چهره اش به سفیدی برف بود و کلماتش به سرخی خون که آرام آرام روی برف سرازیر میشد و پاکیش را از بین می‌برد.
جادوگر سفید همه را در پارادوکس وجودش غرق میکرد.

____________________

_عجله کن سوفینا! آقای جانسون منتظرن.
زن میان سال با لحن تندی، خطاب به دخترک جوان گفت.
+چشم مادام
پرده موهاش رو از جلوی چشمش کشید و پشت لاله گوشش، قلاب کرد. همون‌طور که آروم توی راه روی یتیم خونه کنار مادام قدم برمیداشت در فکر فرو رفت... یعنی بلاخره این آخرین ملاقاته؟ واقعا کسی هست که دختر زال یتیم خونه رو به سرپرستی بگیره؟
رشته افکارش با صدای آهن زنگ زده در، پاره شد. وارد اتاق شد و سردی نگاهش رو به مرد رو به روش داد. فک آقای جانسون مثل ژله شل و چشم هاش به گردی دکمه شد.
+عصر تون بخیر موسیو
مرد با صدای آروم دختر، خودش رو جمع کرد.
_عصر شما هم بخیر خانوم جوان. لطفاً بنشینید.
بعد از نشستن سوفی روی صندلی و گفتگو های اولیه، جانسون شروع به پرسیدن سوالاتش کرد.
_من و خانواده ام بسیار پایبند به عقاید و اصول دینی هستیم و برای اینکه واجد شرایط قدم گذاشتن توی حلقه پاک خانواده ما بشی باید چند تا کار رو انجام بدی.
دختر به آرومی سر تکون داد.
_در قدم اول باید به کلیسای مرکزی بری و آموزش ببینی تا بتونی مثل خواهر های آینده ات یه راهبه بشی.
+متأسفم موسیو ولی من نمیتونم یه راهبه بشم.
_چرا نمیتونید؟
+راهبه یعنی کسی که از خدا وحشت داره ولی من ترسی ازش ندارم که بخوام راهبه بشم.
چشم های مرد گرد شد و با لحن عصبی به حرف اومد.
_متوجه هستید چی میگید خانوم جوان؟ هر جانداری روی زمین باید از خدا بترسه! یکی از مهمترین راه های قبولی در امتحانات الهی ترس از خداست.
+مگه انسان کاملترین موجود جهان نیست؟ پس چرا خدا باید از اون ها امتحانات الهی بگیره؟ اون به چیز هایی که خودش خلق کرده شک داره؟
مرد با شتاب و عصبانیت از صندلی پاشد و صداش رو بالا برد.
_این امتحانات برای اینکه شیطان انسان ها رو مثل تو گمراه نکنه!
+فردی که توسط شیطان گمراه شده، کسیه که یک گناهی کرده باشه. به نظر شما سوال پرسیدن گناهه؟
×ساکت شو سوفینا!!
مادام وارد اتاق شد و به سمت آقای جانسون رفت.
×خیلی متأسفم آقای جانسون. سوفینا بعضی وقت ها چیز هایی از سر بچگیش میگه نباید؛ جدی بگیرید.
_خانوم محترم این دختر با کمال پرویی پروردگار رو زیر سوال می‌بره! اون نباید حتی تو یک قدمی این شهر باشه. نباید گول مو و صورت سفیدش رو بخورید من هاله سیاه نحسی و شومی رو اطرافش میبینم مثل یه کلاغ باعث بدبختی ما میشه. هرچه زودتر بهتره از شر این کلاغ سفید راحت بشید.
آقای جانسون بعد از گفتن حرفش، کیفش رو برداشت و از در خارج شد.

(ادیت نشده)

Short notes of distracted mindWhere stories live. Discover now