" Chapter 8 " JADE

Start from the beginning
                                    

چه‌یونگ با تنی که تمام چهارچوبش به لرزه افتاده بود مدام مثل دیوانه ها دور تا دور اتاقش قدم میزد و با این افکار آشوبگر روح و روان خودش رو میتراشید..اون به جد ، نگران وضعیت چانیول بود اما نگرانی‌ای به مراتب پررنگ تر هم وجود داشت و اون اهداف پنهان در پشت این ماجرا بود..اون می‌ترسید که تمام این اتفاقات ، یک بازی از قبل برنامه ریزی شده توسط ملکه و سیاست های کثیف حزب جنوب با هدف تصاحب تاج و تخت باشه..حقیقت داشت که اون عاشق چانیول بود و اصلا دلش نمی‌خواست که به خاطر چالش های زندگیش ، زندگی چانیول بیهوده به خطر بیوفته اما این ماجرا چیزی فراتر از یک قصه ی عاشقانه بود.بازی تاج و تخت ، بار سنگین سرنوشت میلیون ها انسان رو به دوش میکشید و چه‌یونگ اصلا نمیتونست سر چنین چیزی کوچکترین ریسکی رو بپذیره..پس فقط میتونست با حس شرمندگی خودش رو کاملا عقب نگه داره و دعا کنه که چانیول هرگز زیر شکنجه ها اسمی از اون نبره!

" خواهش میکنم کاپیتان پارک..این وضعیت بحرانی رو مدیریت کن..چون من..من اصلا دلم نمیخواد یه روز..به خاطر اینکه عاشق شما بودم مدیون میلیون ها انسان بشم.."

~~~


_ خب مثل اینکه بخت باهامون یار شده دایی جان..اتفاق از این بهتر امکان نداشت که بیوفته!

ملکه با نشستن روی صندلی لبخندی شادمانه به لب نشوند و خطاب به پیرمرد مقابلش گفت اما وقتی واکنشی از جانب اون دریافت نکرد متعجب شد...

_ دایی جان؟!

+ این اتفاق اصلا طبیعی نیست بانوی من..حتی اگه به شدت خوشحال کننده باشه..

_ طبیعی نیست؟چرا؟!

+ چرا باید یکی از افراد وفادار خود نخست وزیر..علیه برادرزاده ی اون شهادت داده بده؟!این مشکوک نیست؟!

_ منظورتون چیه؟!فراموش نکنین که مردم در نهایت بیشتر از بالهه به هیچ شخص یا هیچ چیز دیگه ای وفادار نیستن...اون شخص هرکس دیگه ای هم که بود باید در آخر همین کارو میکرد..

+ اما من دارم به این فکر میکنم که اصلا اون قاتله..یشم..چرا باید جون کاپیتان پارک رو نجات داده باشه؟!

_ خب حتما دستشون باهم تو یه کاسه ست..تاحالا به این فکر کردین که در رابطه با قتل های زنجیره ای پرونده یشم ،چرا طایفه پارک تا الان هیچ قربانی نداده؟!

+ کاپیتان پارک خودش شخصا اینو تایید کرده که اون‌ قاتل اون‌ شب جونشو نجات داده!به نظرتون اگه واقعا دستشون تو یه کاسه بود به چنین چیزی اعتراف میکرد؟

_ از زرنگیشه..اون قطعا نمیتونه دهن شاهدین رو ببنده پس اعتراف کرده..اینطوری میتونه با گفتنِ فقط یه جمله ی " نمیدونم چرا اون قاتل نجاتم داد" خودشو نجات بده!

  𝓙𝓪𝓭𝓮  |  یَشمWhere stories live. Discover now