.6.

45 12 9
                                    

جونگکوک پرسید و بعد از اینکه جوابی دریافت نکرد از گفتش پشیمون شد و نگاهش رو به جیمین داد که توی چشماش اشک حلقه زده بود. میخواست بحث روعوض کنه و با جیمین به اتاقش برن که با صدای اروم سوهی سرجاش وایساد 
-اممم.. خب نه.... بلخره اون شوهرم بود و.....
به اینجای حرفش کره رسید مکث کرد و متوجه شد جیمین هم سد محکم چشماش شکسته شد و  هردو ی اونها قطره اشکی روی صورتشون سر خورد.  -وای منو ببخشید باعث شدم ناراحت بشین من نمیخواستم که اذیت شین و بازم متاسفم.جیمین اگه میشه میتونیم بریم  تو اتاقت باهات کار دارم؟!
جیمین که خوب میدونست جونگکوک میخواد راجب چی باهاش حرف بزنه به تکون دادن سرش به علامت مثبت اکتفا مرد و بعد از بوسیدن گونه ی مادرش به همراه جونگکوک به سمت اتاق رفتن.
-خب منتظرم... تعریف کن پارک جیمین.
بعد از وارد شدن به اتاق جونگکوک انگار یک ادم دیگه ای شده بود و لحن خونسر که رگه های عصبی در اون پیدا بود گفتو جیمین متعجب از لحنش جواب داد
+منظو....منظورت چیه؟
بعد از اتمام جملش پاهاش شل شد و قبل از افتادن جونگکوک اونو گرفت.به خاطر سکس شبش بود و خب این چیزا بعد سکس عادی بود ولی جونگکوک از اینکه جیمین به جای اینکه از اولین سکسش لذت ببره اجباری تحملش کرد خیلی ناراحت بود.

همینطور چیز دیگه ای بود که به کلی به قفسه ی سینش فشار میاورد.  ولی اینکه جیمین با اینکه درد داشت طوری رفتار میکردکه انگار چیزی نشده اصبانیش میکرد
-چرا طوری رفتار میکنی انگار چیزی نشده وقتی میدونی از همه چی خبر دارم!؟ 
+ب.. بین جونگکوک.... اینا همش یه سوئتفاهم بود و خب..... خب همش زیر سر اون ه... هرزه بود اون عوضی.هق..
جونگکوک با شنیدن هق جیمین اونو به اغوشی گرم دعوت کردو موهاشو نوازش کرد تا اروم شه و بعد حسابی ازش بازجویی کنه.
-جیمین من یه جورایی میدونم اونجا چه اتفاقی افتاد و نیازی نیست که راجبش حرف بزنی ولی..... ولی چرا؟ جیمین تو از تهیونگ خوشت میاد؟

جیمین که تا اون لحظه در اغوش بهترین و تنها دوستش احساس ارامش میکرد با تمام شدن حرف کوک و جمله ی آخرش باعث شد جیمین از بغلش بیرون بیاد و با چشمایی متعجب به جونگکوک زل بزنه. 
+کوک.... تو میفهمی داری چی میگی؟ نه اینطور نیست و قرار نیست من ازش خوشم بیاد! خودت خوب میدی ازش بدم میاد مخصوصا.... بعد امشب.  ولی برعکس حرفش ته دلش یه احساسی داشت و خب از خودش میپرسید چرا اون لحظه تهیونگ رو پس نزده بود؟
حتما چون شوکه شده بودوخب شاید یه کراش کوچولو روی تهیونگ داشت ولی عشق؟! نه امکان نداره کسی عاشق کابوسش بشه.!
جیمین تقریبا جمله ی اخرش به کوک رو فریاد زد و اتاق چند لحظه در سکوت بوداما چشم های بی قرار جونگکوک از روی چشم مرواریدی جیمین تکون نمیخورد و مرور اتفاق توی بار باعث میشد قلبش درد بگیره.
بلخره بعد از چنددقیقه جونگکوک سکوت سنگینی که به وجود اومده بودرو شکست و از جیمین که با بهت بهش نگاه میکرد پرسید
-جیمین..... باید  بزام تعریف کنی من میتونم کمکت کنم من دوستتم باشه؟ پس ناراحت نباش و باهام حرف بزن هوم؟
جیمین لحظه ای مکث کرد اما باخودش فکر کرد اگه با کسی راجبش حرف بزنه ممکنه از بغض روی گلوش که بزور کنترلش میکرد کم بشه پس شروع کردبه تعریف کردن
+ب.. ببین کوک میدونی که بابام سال پیش مرد و میدونی اخرین حرفش به من چی بود؟ او.. اون به من گفت تا از کسی خوشم نیومد و بهش اعتماد کامل نداشتم باهاش رابطه نداشته باشم و میدونی چی شد؟ نتونستم به خواستش عمل کنم چون تو بار اتفاقی دستم به دکمه ی لعنتی ی لباس تهیونگ گیر کردو افتادم. اونم فکر کرد... فکر کرد میخوام تحریکش کنم یا چی بعدشم اومد بهم گفت خودت شروع کردی ولی بقیش یکم درد داره و خب بعدشم که....... 
-بعدش چی جیمین؟
  صدای بلند و جدی ی جونگکوک باعث شد لرزی به تن جیمین بیافته و تمام تلاشش رو برای ادامه دادن به حرفش بکنه
+ب.. بین کوک.... او.. اون.. بعد منو برد تو... اتاق و..  -تمومش کن! بسه دیگه نمیخوام بشنوم جیمین!!  جیمین با شنیدن صدای جونگکوک لرزش بدنش بیشتر شدو با جمله ی «میرم اب بیارم اروم شی» زود اتاق رو ترک کرد. هنوزم درد داشت ولی تمام تلاششو کرد که لنگ نزنه.
هنوز هم متوجه نمیشد. جونگکوک برای چی انقدر اصبانی بود؟! خب جیمین دوستش بود و خب شاید ناراحت باشه ولی جیمین چند وقته یه احساس عجیبی داشت.  میدونست احساسش عجیب نیست اون جونگکوکه که عوض شده. جونگکوک بیش از حد بهش اهمیت میشه و به هرکی که حتی به جیمین سلام میکنه هم حسودی میکنه. جیمین داشت کلافه میشد و هرچی زود تر میخواست با جونگکوک حرف بزنه. ولی مشکل اینجا بود که عجیب شدنش باعث شد جیمین یه کم ازش بترسه و تنونه باهاش صحبت کنه چون این چند روز همش صداشو میبرد بالا و با لحن خشنی حرف میزد که جیمین و میترسوند.
باصدای مادرش از فکرو خیال بیرون اومد تا مثل همیشه با یک بغل ارامش بخش ذهنش رو خالی کنه.
اه اوما چی شد یهو؟ چیزی شذ؟ 
-نه عزیزم چیزی نشد فقط از سمت اتاقت صدا ی داد شنیدم گفتم شاید دعوا کردین داشتم میومدم بهتون سر برزنم 
+دعوا؟!
جیمین با بلخند مهربونی به نگرانی مادش زد و ادامه داد
+نگران نباش من و کوک هیچ وقت دعوا نمیکنیم الانم داشتیم سر.. سرِ.....
به آخر حرفش که رسید مکث کرد چون واقعا نمیدونست باید جی بگه. نمیتونست به مادرش بگه امشب چه اتفاقی براش افتاد. همین الانشم لنگ زدنش همه چیو لو میداد.
+جیمین؟ 
-سرِ اینکه چه فیلیمی ببینیم بحث میکردیم وگرنه دلیلی نداره که.... بحث کنیم.  جیمین اوایل حرفش رو بلند اما به اخرای حرفش که رسید صداش لرزی رفت و اروم تر شد تا اینکه جونگکوک به جمعشون اضافه شد و توجه دونفر به اون جلب شد
-جیمین گفته بودی میری پایین اب بیاری ولی خب نذاشتی بگم نیازی نیست پس یکم که دیر کردی فکر کردم حالت بد شد نمیدونستم با سوهی شی کار داشتی! ببخشبد مزاحمتون شدم میرم تو اتاق منتظر میمیونم.
-نه پسرم چیز مهمی نمیگفتیم و اینکه ما یهویی باهم روبه رو شدیم و تو مزاحم نیستی. 
+خب من..... اب و فراموش کرده بودم جونگکوک میری.... تو ات... اتاق یا صبر میکنی باهم بریم؟
  -نه موچی باهم بریم. 
جیمین که از اسمی که جونگکوک برای صدا کردنش استفاره کرده بود احساس میکرد اون اروم شده سعی کرد افکارش رو  مرتب کنه و امشب سوالی که خیلی وقت بود ذهنش رو مشغول کرده بود رو ازش بپرسه.
پارچ اب رو از داخل یخچال بیرون کشید و دوتا لیوان رو پر کرد. چند تا از خوراکی های مورد علاقش رو داخل سینی صورتی رنگ گردی گذاشت و زیر لب کلمه ی بریم رو زمزمه کرد و سمت اتاقش راهی شد.
مستقیم سمت تخت رفت و سینی رو روش گذاشت  با دستش دوبار روی جای خالی ی کنارش ضربه زد و به جونگکوک فهموند که بیاد پیشش بشینه. جونگکوک بدون معطلی کنار دونسنگش جا گرفت و با نگاه خونسایی بهش خیره شد.
  +کوک... چیزی شده؟ این چند روز عجیب رفتار میکنی! انگار میخوای چیزی بهم بگی ولی نمیتونی به ضبون بیاری.؟! کوک، من هرچی بشه کنارتم و درکت میکنم. پس نیازی نیست چیزی رو ازم پنهون کنی متوجهی دیگه؟پس میشنوم!؟!؟!؟
جیمین جمله ی اخرش رو با جدیت گفت و جونگکوک واقعا نمیدونست چی بگه. انقدر ضایع رفتار کرده بود؟اصلا الان باید چی میگفت؟ اون عاشق جیمین بود و اونو خوب میشناخت و بیشتر مواقع کنارش بود ولی الان! جونگکوک با جیمین به شدت سرد شده چونکه جیمین جدیدا زیاد به تهیونگ نزدیک میشه و جونگکوک هم هر بار باید تیکه های قلبش رو دوباره سر هم کنه ولی چی میشه اگه یه روز دیگه نتونه کاری برای قلب بیقرارش بکنه؟
باصدای جیمین که نشون میداد زیادی از زمانی که قرار بود  جواب بده گذشت و اون هنوز حرفی نزده گذشته سعی کرد از فکر و خیال بیرون بیاد جواب منتقی ای برای جواب به جیمین پیدا کنه تا اونو قانع کنه وگرنه چی میتونست به جز یه دروغ بهش بگه؟
-اه.... جیمین.......
+کوک.... داری بیشتر نگرانم میکنی! بگو!!!  جونگکوک میخواست خرف بزنه اما دروغ گفتن به دوستی که توی این مدت خیلی بهش نزدیک، شده بود خیلی اذیتش میکرد. بلخره لب باز کرد. تا چیزی بگه اما با فشورده شدن قفسه ی سینش از درد صورتش چینی برداشت.
+ک... کوک؟ خوبی چیزی شد؟ مااامااا...
-ن... نه جیمین خوبم نیازی نیست که مادرت و صدا کنی..... جیمین من..... من....
+تو چی؟
جیمین  جملع ی جونگکوک رو تکرار کرد و بی صبرانه منتظر بود جوابی که خیلی وقت بود منتظرش بود رو بشنوه
  -جیمین من دوست دارم.         
  
  ++++++++++++++++++++

اینم از پارت جدید💜🙏🏻 سلام نویسنده ی بد قولتون هم اومد😊 ببخشید من درگیر فیک (fake Lov) بودم و اصلا نتونستم پارت جدید بنویسم.  وخب دوتا فیک که حسابی منو تحت تعثیر قرار دادن و خیلیییییییی دوسشون دارم رو بهتون معرفی میکنم تا شما هم لذت ببرین 1-کریستالین 2-غفلت مرگ خیلییییی قشنگن حتما بخونین  و در اخر هم میخوام فیک جدیدم رو معرفی کنم که اصلی ترین دلیلم برای غیبته کبرامه (fake Lov)  خوشحال میشم اگه بهش سر بزنید لاولیا ฅ^•ﻌ•^ฅ  الی دوستون داره 🌈 (اونایی که ووت و کامنت میدن و بیشتر)  خب شرط پارت بعدم15 ووت. میدونم نمیرسه ولی حمایتا کمه (ببخشید ریدرای فعال🥲)  سرتون و درد نیارم ووت فراموش نشه🔪🫂💎 بابای تا پارت بعد ایکبیریای کیوتم🌊🎀🧸

Mafia city[vmin] Where stories live. Discover now