.2.

52 15 10
                                    

جیمین تا اسم تهیونگ و شنید با تعجب سرش رو بالا اورد و به تهیونگ که کاملا خنثی داشت بهش نگاه میکرد زل زد

  تهیونگ پزخند صدا داری زد.
*فلش بک*
تازه وارد مدرسه شد و توی حیاط روی یه نیمکت خالی نشست و اطراف نگاه میکرد تا چشمش به دختر و پسری افتاد که داشتن همو میبوسیدن و توی حلق هم بودن با نگاه چندش سرش رو پایین اورد. 
.
  .
جیمین بلند شد و به سمت کلاس حرکت کرد متوجه شد چند نفر کل حیاط رو تعقیبش میکنن برا ی همین سرعتش رو بیشتر کرد متوجه شد که کسایی هم که تعقیبش میکردن هم سرعتشون رو بیشتر کردن تا خواست بدوعه دید یکی دستاش و گرفت و دهنش رو نگه داشت و اونو بزور سمت پشت بوم بردن


چشماش و اروم باز کرد.  بین شیش نفر بادیدن تهیونگ و چهره ی جذاب و خشنش بدنش یه لرزه ای رفت و شروع کرد به تقلا کردن اون نامردا دست و پای جیمین و بسته بودن و میخواستن اذیتش کنن.  تهیونگ بقیه رو کنار زد و نزدیک جیمین شد رو یه زانوش نشست و صورت جیمین و گرفت و کشید بالا و گفت
  -این جوجه مال منه                    

____________________

من اومدم😊 گفتم که زیاد میام😂 خب میدونم کمه ولی باید همینجا تموم میشد🎧 خب خب خب  کسایی که میخونین و ووت و نظرنمیدین  شرط ووت بزارم؟  خب بازم میگم لطفا ووت و کامت بدید ایکبیریای کیوتم🤍💍🐣🫂

Mafia city[vmin] Where stories live. Discover now