سوپرایزززززززززز🥳🥳
اینم جبران کم کاریای اخیرم
💜❤️💜❤️💜❤️💜❤️💜❤️💜❤️💜❤️💜❤️
[تهیونگ]
با کلی اصرار بالاخره موفق شدم به خونه بفرستمش. پشت میز ناهارخوری نشستمو سرمو بین دستام گرفتم. از کجا باید شروع میکردم؟ خواستم بلند شدم که نوشته ای رو میز توجهمو جلب کرد.
* اینارو حتما مصرف کن یونگی...*
*پارک*
با خوندم اسم قرص ها سریعا سبد کوچیک روی میزو به سمت خودم کشیدم. تموم قرص هاش تو سبد بود و این اصلا چیزای خوبی رو نشون نمیداد.
اگه حالش بد میشد چی؟ تموم قرصاشو برداشتمو به سمت در خروجی رفتم.
ته: یعنی کجایی.....
به تموم کارکنان شرکت گفته بودم دنبالش بگردن. حتی اعلامیه هایی رو پخش کرده بودیم تا هر کس پیداش کرد باهامون تماس بگیره. امیدوارم جواب بده. تموم روزو درگیرش بودم. با زنگ خوردن گوشیم کلافه بدون نگاه کردن بهش جوابش دادم.
ته: بله.
یونگی: سلام.
شوکه به صفحه تماس نگاه کردم. با شماره ناشناس زنگ زده بود.
ته: یونگی خودتی؟
یونگی: اره.
ته: کجایی.
یونگی: بهتون گفتم دنبالم نگردین.
ته:چرا؟ میدونی چه بلایی سر اپا جونی اوردی؟
یونگی: آپا جونی؟
صداش رنگ غم گرفت.
ته: باید برگردی یونگ.
یونگی: نمیتونم
ته:چرا؟
یونگی: نمیخوام بیشتر از این زندگیشو خراب کنم.
ته:اینجوری بیشتر خرابش میکنی.
دیگه حرفی نزد.
ته: بهم بگو کجایی.
باز هم سکوت. این سکوتت تا کی میخواد ادامه پیدا کنه یونگ؟
با قطع شدن تلفن شوکه بهش خیره شدم. سریعا دوباره شماره رو گرفتمو شنیدن صدای اون زن بیشتر عصبیم کرد. فاک بلندی گفتمو گوشیو رو صندلی شاگرد پرت کردم.
سرمو بین دستام گرفتم. چرا اینقدر رو اعصابم راه میری کیم یونگی؟
با ضربه ای که به شیشه شاگرد خورد کلافه سرمو بلند کردم. یونگی؟ سریعا شیشه رو دادم پایین.
ته: از کجا فهمیدی اینجام؟
بدون حرف به چند پسری که کمی دور تر از ماشین ایستاده بودن اشاره کرد.
یونگی: دوستامن. خیلی اتفاقی دیدمتون. شمارتونم از رو اعلامیه برداشتمتیپو استایل یونگی و لئو
ته: سوارشو.
بدون حرف بهم خیره شد.
یونگی: الان برمیگردم.
با حرکت یونگی گربه تو بغلش میویی کردو بیشتر به لباسش چنگ زد. بهش خیره شدم. از کی تاحالا یونگی اینقدر جذابو خواستی شده بود؟ مثل اینکه فراموش کردی جناب کیم. اون شخصی بود که حداقل یه بار زیر همه مردای کره بفاک رفته. سرمو به دوطرف تکون دادم. به هر حال باید باهاش کنار بیام چون آپا جونی اینو میخواد.
با سوار شدنش بدون نگاه بهش به سمت خونه رانندگی کردم. باید بگم واقعا خوشحالم که پیداش کردم. چون دیگه مجبور نیستم یه روز دیگه کارهای شرکت رو بخاطر نبودم بهم بریزم.
بدون حرف تو سکوت کامل به بیرون نگاه میکرد. حتی صدای نفساش هم به زور بگوش میرسید. کمی صدای ضبط رو بلند کردم. مشغول بازی با لبه پیرهنش شدو پاشو ضرب دار تکون میداد.
ته: از چی عصبیی؟
یونگی: عصبی نیستم.
ته: پس اروم بمون.
یونگی: اما این یه چیز روتینه. مشکل محسوب نمیشه.
بهش نگاه کردم. ترسیده بود. یعنی اینقدر از حرکات غیر ارادی بدنش میترسید؟
ته: به هر حال سعی کن اروم باشی.
سری تکون دادو روشو به سمت شیشه برگردوند.
[یونگی]
فقط امشبو میمونم تا جبران اذیت کردن دیشبم باشه. فردا صبح میرم. از درد یهویی شکمم اخمام بهم گره خورد. لباسمو تو مشتم گرفتم. باید قرصامو برمیداشتم.
نفس عمیقی کشیدم.
ته: خوبی؟
YOU ARE READING
don't touch my little boy
Randomدستمو با شتاب از دست قویش کشیدم بیرون. ؟:دست از سرم بردار.... چرا همه جا دنبالم میای. ؟؟: خودت چی فکر میکنی کیتن؟ به سمتم خم شد جوری که لباش به گوشم بخوره زمزمه کرد. ؟؟:شایدم واسه این باشه که زیادی شیرین بودی..😏 ازش فاصله گرفتم. خواستم فرار کنم که...