Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

سری تکون دادمو پشت میز صبحونه نشستم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

سری تکون دادمو پشت میز صبحونه نشستم.
یونگی با ذوقی که نمیدونم برای چی داشت اومد سمتم‌.
یونگی: میخوایم بریم پیش رئیس جمهور. باورت میشه ته.
خواستم نگاهمو ازش بردارم که زخم کوچیکی رو گردنش توجهمو جلب کرد. این رد سورنگ بود؟
دایون: زود باش تهیونگ. صبحونتو بخور. امروز تو مارو می‌بری.
ته: مگه راننده....
دایون: میخوام سه تایی بریم.
با زنگ خوردن گوشیش ازمون دور شد. یونگی در حالی که نوتلا رو روی نون تست می‌مالید به سمتم برگشت.
یونگی: تو خوشحال نیستی ته؟
ته: با گردنت چی شده؟
یونگی: گردنم؟
ته: زخم سورنگ رو گردنت چی میگه؟
یونگی: دیوونه شدی؟ سورنگم کجا بود.
گازی از تستش زدو به بین پام خیره شد. چشم غره ای بهش رفتمو دوباره مشغول خوردن صبحونه شدم.
یونگی: بنظرت مال رئیس جمهورم مثل مال تو بزرگه؟
در حالی که قهومو سر میکشیدم به سمتش برگشتم. با تأسف سر تکون دادمو از کنارش بلند شدم.
یونگی با حالت زاری با نگاهش دنبالم میکرد.
یونگی: خوب میخوام وقتی دیدمش امادگیشو داشته باشم.
دایون: یونگی؟ هنوز صبحونتو نخوردی؟
نگاهشو به دایون داد.
نون تست دستشو رو میز گذاشتو از جاش بلند شد.... پشت فرمون نشستمو منتظر یونگیو دایون موندم. اوضاع یونگی روز به روز داشت بد تر میشد. دیگه هیچ خجالتو شرمو حیایی تو کارش نبودو خیلی رک همه چیزو به زبون می اورد. با کلافگی دستی به موهام کشیدم که دایونو یونگی سوار شدن. بعد از باز کردن در برقی به سمت مقصد مورد نظرمون حرکت کردم.
(نامجون)
در ورودی باز کردمو همونطور که می بوسیدمش به داخل خونه هولش دادم. به خاطر حضور خدمتکار های خونه جین تصمیم گرفتیم امشب رو خونه من بمونیم. همونطور که بی رحمانه لب های هم رو میبوسیدیم مشغول در آوردن لباس های همدیگه شدیم. دستمو رو بدنش میکشم. صدای خفه ناله هاش داشت هارد ترم می‌کرد. کمر شلوارش رو باز کردمو کامل از پاش خارجش کردم.
دستامو زیر بوتاش قرار دادمو بلندش کردم.لیسی به نیپل های برجستش زدم که ناله بلندی کرد.
جین: اهه.. فاک جونی...
وارد اتاق شدمو درو با پام بستم. رو تخت انداختمو با هوس بیشتری سینشو مارک میکردم. کم کم پایین میرفتم که دستش رو موهام قفل شد. سرمو اوردم بالا و به چشمای پر از نیازش خیره شدم‌.
جین: اذیتم نکن. زود برو سراغ اصل کاری‌‌.
پاهاشو تو شکمش جمع کردمو به شاهکار دیشبم نگاه کردم.
جونی: هنوز درد میکنه؟
جین: نه. فقط بکنش توم.
جونی: ولی این خیلی قرمزه. بزار یه کار دیگه میکنم.
پاهاشو بیشتر جمع کردم‌. زبونمو اون حفره تنگو داغش کشیدم.
جین: جونییی...نکن‌...
صداش باعث میشد بیشتر بخوام اذیتش کنم حرکات زبونم رو حفره هارت ترش کرده بود. زبونمو واردش کردم که رو قفسه سینش کام شد. ازش جدا شدم.
جونی: قرارمون این بود که باهم بیایم.
جین: بهت گفتم نکن. خودت گوش نداده.
جونی :حالا دوباره باید تحریکت کنم.
شلوارمو از تنم بیرون کردمو روش خوابیدم. دیکمو رو دیکش قرار دادمو بهم قفلشون کردم. چشماشو روهم فشار میداد. میدونستم چقدر حساس شده ولی اون بهم قول داده بود. بوسه ای رو لباش زدمو مشغول مارک کردن گردنش شدم. گهگاهی صدای نالش به گوشم می‌رسید.
جین: بکنش توم جونی...
به شکمش که حالا خیس از پریکامش شده بود نگاه کردم. دوباره تحریک شده بود. این بار بدون حرف دیکمو رو سوراخش قرار دادمو یه ضرب واردش شدم. با داد اسممو صدا زدو به کمرش قوصی داد.
دستامو دو طرف بدنش قفل کردم.
جونی: چی شده جینی؟ امشب زیاد داری صدام میکنی.
در حالی که قطرات درشت عرق از سرو روش میریخت به دستام چنگی زد.
جینی: تند تر جونی..... من دارم میام....
دستمو رو حفره بالا دیگش قرار دادم.
جونی: ولی من که هنوز نزدیک نیستم.
جینی: د..دستتو بردارر... اهه جونیی.. برش دار.. بزار کام شم...
اشک تو چشماش حلقه زده بود. ضرباتمو محکم تر رو پروستاتش میکوبیدم. هق هقش باعث شد دست نگه دارم.
جونی: چت شد جینی؟ خوبی؟
به محض برداشتم دستم از ورودی دیکش کام شدو برای دومین بار کامشو رو شکمش ریخت. با حرص نگاش کردم.
جونی: بخاطر این بود؟
بار دیگه ضرباتمو شروع کردم.
جین: نامجون... اهه.. تمومش کن... من تازه اومدم... فاک جونییی‌‌‌‌..
ازش کشیدم بیرونو داگی طور خوابوندمش. بی هوا واردش شدم. از درد جیغی کشیدو حجم بیشتری از رو تختی رو تو مشتش گرفت.
کمرشو تو دستام قفل کردمو ضربات پی در پیمو ادامه میدادم.
از ناله هاش میشد فهمید که دوباره تحریک شده و قرار برای بار سوم کام بشه.
جین: مح..محکم تر... اهه.. جونیی.‌‌‌... فاکک...
فشار انگشتامو رو پهلوش بیشتر کردمو آخرین ضربمو زدمو با ناله بم و بلندی داخلش کام شدم‌.
جونی: اهه.. فاک جینی‌‌‌‌‌‌...

...........................................................................

لیوان آب رو دستش دادم.
جین: ممنون.

کنارش نشستمو به دیوار رو به روم خیره شدم‌. اخیرا به کل یونگی رو فراموش کردم. بعد از مدت ها دوباره هزاران تا سوال به مغزم هجوم آوردن.
جونی: جینی. هنوز از یونگی خبری نشده‌.
متعجب برگشت سمتم.
جین: واسه همین از صبح همش میری تو فکر؟
به ارومی سر تکون دادم.
جین: چی تورو یادش انداخت.
جونی: بچه.
با بیاد اوردن دوباره اون خاطره لبخندی زدم. گیج بهم زل زده بود.
جونی: میخوام برم پیش یونگی.
جین: فکر نکنم بتونی اخه...
با استرس برگشتم سمتش.
جونی: اتفاقی براش افتاده؟
جین سری به دوطرف تکون داد.
جونی: پس چرا نمیزاری برم پیشش.
جین: نمیخوام دایون بهت صدمه بزنه.
جونی: پس داری میگی حق ندادم پسرم رو ببینم؟
بدون حرف نگام کرد.
جونی: یا حتی بهش زنگ بزنم درصورتی که خودت هر روز به تهیونگ زنگ میزدی؟
جین: نه ولی...
جونی: تو بهم میگفتی از تهیونگ خبر نداری. ولی دقیقه به دقیقه. ثانیه به ثانیه بهت گزارش میداد.
جین: فعلا نمیتونم بهت اجازه بدم.
جونی: چی رو داری ازم پنهون میکنی؟
جین: بهتره استراحت کنیم. الان خسته ای. فردا کامل راجبش برات میگم.
به اجبار رو تخت دراز کشیدم. واقعا تو چه پدری هستی جونی. بعد از یک سال دوباره یادت افتاده پسر داری؟
دستی به پیشونیم کشیدمو کنارش دراز کشیدم. جین باهام چیکار کردی. چرا تموم حساب کتابای زندگیمو بهم ریختی مرد..‌‌.

don't touch my little boy Where stories live. Discover now