4

1K 200 161
                                    

ـ

جونگکوک چشم غره ای به جیمینی که با شیطنت براش ابرو بالا مینداخت رفت...حتما لازم بود بگه جونگکوک نمی خواست بیارتش؟

جیمین دست تهیونگ و گرفت، مقابل تی وی نشست و اونو کنار خودش نشوند
_بیا اینجا که میخوام جدت و نشوند بدم تهیونگی

تهیونگ با گیجی به جعبه ی سیاه رو به روش زل زد.... با روشن شدن اون جعبه و دیدن صحنه ی اشنای مقابلش با هیجان بلند شد و نزدیک رفت

یونجون با خنده به بازیگری که نقش امپراطور و داشت اشاره کرد و گفت: این یا جدته یا از نوه های باباته

تهیونگ متعجب نگاهش و به اون امپراطور داد و با اشاره بهش گفت: اما چرا انقد کوچولوعه؟!!

هوسوک کنارش ایستاد و درحالی که دستش و دور شونش حلقه میکرد با خنده گفت: اونا کوچیک نیستن.. این یه فیلمه!

+فیلم!

_اوهوم تا حالا داستان یا قصه خوندی

تهیونگ تند تند سر تکون داد

_توی فیلم اون داستانارو بازی میکنن مثل نمایش اجرا کردن

با هیجان گفت: واقعااا؟ من اجراهای عروسکی و توی بازار ها دیدمم

هوسوک با خنده تاییدش کرد اما با جمله بعدیش بلند تر خندید موهاش و بهم ریخت
+همیشه دلم میخواست نمایش اجرا کنم.. میتونم برم اون تو؟

قبل از اینکه کسی جوابش و بده تهیونگ با ترس پشت هوسوک پناه گرفت

جیمین متعجب پرسید: چیشد یهو؟

تهیونگ به تی وی اشاره کرد و داد زد : داره تیر اندازی میکنه پناه بگیرین!!

اتاق 108به یکباره پر شد از صدای خنده... اون روز تا تاریکی هوا همه اونا مشغول توضیح دادن راجب تکنولوژی برای تهیونگ بودن... همشون به این نتیجه رسیدن که اون واقعا باهوشه و تاریخ راجبش اشتباه نمی کرده..!

برای شام همه پیتزا سفارش دادن و به قیافه درهم تهیونگ نگاه میکردن

خیره به پنیری که از دهن یونجون اویزون بود پرسید: این چیه دیگه؟

جیمین با خنده گفت: پنیره پنیر

+پنیر!

جونگکوک قاچی از پیتزاش و سمتش گرفت و گفت: امتحان کن

دست جونگکوک و به ارومی عقب زد و گفت: نه ممنون

_قول میدم پشیمون نمیشی!

جونگکوک که تردیدش و حس کرد اینبار لبخند زد و باز دستش و مقابل دهن تهیونگ گرفت مردد دهنش و باز کرد و گازی به قاچ پیتزا زد..زیاد طول نکشید که چشماش از مزه خوبش برق زد..

_خوشت اومد؟

نگاهش و به جونگکوک داد و سر تکون داد
+میشه یکم دیگه ازش بخورم؟

white butterflyWhere stories live. Discover now