بازدید بیمارستان از چیزی که تصورش رو میکرد خسته کننده تر بود. تقریبا آخرین بخش، بخش روانی به پایان رسیده بود و پزشک ها درحال برگشت به کارشون بودن. سیاست جدید رئیس بیون به خوبی به مزاجشون خوش میومد و درحال تشکر بودن. البته که سلیقه همه پول بود. پول هایی که برای بسته شدن دهنشون واریز شده بود و با شوق درحال تعریف و تمجید از پسر هوانگ جینا بودن.
پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت و بدون توجه به پزشک پیری که درحال چرب زبونی بود روی صندلی انتظار نشست و دکمه اول پیرهن سفیدش رو باز کرد.
پزشک چوی درحالی که به واریزی گوشیش نگاه میکرد به
سمتش اومد و با نیشخندی گفت:_ فکر نمیکردم پزشک های اینجا براتون با ارزش باشن.
بکهیون چشم هاش رو گرد کرد و با تعجب ساختگی گفت:
_ اوه. دچار سو تفاهم شدید آقای چوی. پزشک ها ارزشی ندارن. اعتبار بیمارستانِ آسان مهمه. که خب متاسفانه در گِرو وجود شماست.
به جسارت پسر خندید و دست هاش روی شونه پسر قرار گرفتن.
_ غرورت درست مثل نامادریت زیاد و تحسین برانگیزه.
کلمه نامادری رو محکم تر بیان کرد و توجهی به چشم های عصبی پسر نکرد. به سمت آسانسور چرخید و یکدفعه با پزشک جدید بخش قلب رو به رو شد. ابرو هاش رو بالا داد و با نگاهش به مسیری که چانیول طی کرد نگاه کرد. مطمئنا این دو پسر رابطه ای داشتن . وگرنه دلیلی نداشت پزشک جدید بیون بکهیون رو برای تمامی کارهاش همراهی کنه. سوار آسانسور شد و به بخش خودش رفت.
بکهیون عصبی از حرف مرد، رد نامرئی دست پزشک رو با وسواس از روی شونهش پاک کرد و به چانیول که نزدیکش میشد نگاه کرد. بدون حرف تمام روز همراهیش کرده بود و نظرات خودش رو میداد تا بیمارستان شباهت بیشتری به بیمارستان های نیویورک داشته باشه و عمیقا از تمام نظراتش راضی بود.
چانیول نزدیکش شد و با لهجه آمریکایی که سعی در بیان
درست کلمات داشت گفت:_ به مسئول بخش اطلاع دادم که نیازه تخت ها مجهز بشن و پارکت های داخل اتاق ها تعویض بشه. احتمالا تا چند روز آینده کار های اولیه انجام بشه. اما بنظرم مسئله مهمی نبود . بیمار هامون خاصن و نمیشه آرامش بخش روانی رو بهم زد.
_ نگران نباش. میتونیم یه مدت به بخش دیگه ای انتقالشون بدیم تا کار ها انجام بشه . فکر نکنم کمتر از سه روز طول بکشه.
چانیول سری تکون داد و به ساعتش نگاه کرد. وقت ملاقات آسایشگاه درحال تموم شدن بود و نمیشد امروز هم به مادرش سر بزنه. صدای بکهیون توجهش رو جلب کرد.
_ گرسنه نیستی؟ بهتره بریم چیزی بخوریم.
_ بهتره بری. یکم از کار هام مونده. تموم که شد میرم.
YOU ARE READING
Disappeared
Fanfictionنیکولاس پارکر جراح موفق آمریکا، با شنیدن خبر زنده بودن معشوقش دوباره پا به کره میزاره. بیون بکهیون پزشک علوم جنایی؛ همیشه مدعی که خوشبخته و از زندگیش لذت میبره ولی همه این حرفا قبل از پیدا شدن افراد ناپدید شده زندگیش همراه با خاطراتش بود. +پارک چا...